مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

سلام

راستش اول که میخواستم این متن رو بنویسم هنوز هدفش برا خودمم مشخص نبود

نمیدونستم دنبال روزمرگی نویسی هستم

یا اینکه میخوام در مورد همون جمعه ی خاص  صحبت کنم

 

امروز یه امتحان فقه از ترم پیش رو دارم که توش یه بار دسته جمعی توسط استاد ، رفوزه شدیم cool و درخواست برگزاری امتحان مجدد دادیم

حالا امید به خدا . نمیدونم با وجود این استاد خشک دست قراره کار به کجا ختم بشه

بعلاوه اینکه باید خلاصه چهار تا صوت رو برای یه استاد دیگه بفرستم تا حذف نشم :(

داشتم با خودم فکر میکردم اصلا درس خوندن توی این سیستم نمره دهی کار خوبیه یا نه

وقتی نگاه میکنم میبینم من از خیلی درسهای ترم قبل پشیزی یادم نیس . دوران متوسطه که دیگه پیشکشی

 

یه ویدیو از یکی از داکتر های کاردرست که الان اسمشونو فراموش کردم توی صفحه شخصیشون به چشمم خورد . میگفت که اگه میخواید تو رشته ای موفق بشید و متخصص و حرفه ای بشید تو اون رشته تحصیل نکنید . ( و البته که موفقیت بستگی به خودت داره خیلیا توی رشته ی تحصیلیشونم جزء موفق ترینا و بهترینا هستن. البته اینو هم برا امانت داری اضافه میکنم که به استاد اکتفا نکن خودت بخون خودت بنویس*) با شنیدن این جمله اول یه نفس راحت کشیدم که نرفتم رشته گرافیک یا ادبیات و اینا و بعدش تمام مسئولین جمهوری اسلامی بالاخص اونایی که نمیگم از جلو چشمم رد شدنsmiley

 

همیشه یه الگوی زندهء ضخیم تو ذهنم از دکتر سیار و دکتر یامین پور دارم برا رسیدن به اون چیزی که فکر میکنم باید باشم . کسی که فلسفه یا حقوق خونده و الان شعر میگه یا داستان مینویسه و کارهای رسانه ای انجام میده . البته مثال ها دیگه ای هم هست همین دور  و برم که من با به اسم میشناسمشون و یا به اسم نمیشناسمشون و احساس اکتفا میکنم به این دو اعجوبه ی عزیزwink.

 

حالا یکی دیگه ام میگم . فقط به رسم همشهری بودن . کسی که حدود یه دهه پیش شاید روی یکی از صندلیای سالن شماره سهء جنت السعید نشسته باشه و توی حیات خلوت هم شعر نوشته باشه و شاید از اون قبلی ها که گفتم هم معروف تر باشه . سجاد سامانی!

من به هیچ وجه نه میدونستم که باهاش همشهری هستم نه میدونستم که قابلیت هم دانشگاهی بودن باهاش رو دارمblushکسی که متولد و ساکن تهرانه منتها والدینش اصالتا همینجایی اند.

دیگه از مدیریتی هایی که نمیخوام ازشون نام ببرم و به اسم فاضل نظری هستند هم نگم برات.

 

خب دوتا شد و جدا داره اطاله کلام رخ میده در اینجا و من از این بند (در معنای پاراگراف) استعفا میدم و میرم بند بعدی با هم بندی های بعدی.

میگفتم : و واقعا این متخصص و حرفه ای شدن برای من خیلی میان این همه حروف لایت ، بولد شده.

انقد بولد شده میتونم نسخه ی بلک همین حروفو طراحی و عرضه کنم

(اون دو تا جمله بالایی رو فقط طراحای گرافیک و اینجور آدما که سر و کارشون با فونته متوجه میشن ،laugh)

 

مسئله ی دیگه ای که مدتیه ذهنمو مشغول کرده هم اینه که چطور در بین یک جمع حرفه ای شناخته/پذیرفته بشم . چه ادبی چه هنری یا چه علمی. چه شاخصه ای و چه رفتاری باعث میشه در کاری که اون مرحله رسیدن به تخصصو توش طی کشیدیمو به عنوان یه طی کنِ متخصص ، به موفقیت برسیم و آدم خفناشو بشناسیم و بشناسنمون . یا اینکه اصلا این پذیرفته شدنه چیز مهمیه برای رشد بیشتر یا نه؟ (چه از لحاظ حرفه ای و شغلی و درجه ای و چه از لحاظ افزایش کیفیت کاری که در نتیجه ی قاطی شدن و تعامل با هم صنف ها رخ میده)  و اصلا رشد در هر زمینه ای چجور تعریف میشه و با چه زمینه ی فکری تعریف میشه؟ و اصلا این طرز تفکر غالب میتونه صحیح باشه و راهو درست نشون بده یا نه؟

 

اصلا شاعران و نویسنده های گمنام یا گرافیستای خفنی که ناشناخته می مونن . در حقشون ظلم شده؟ تقضیر خودشون بوده ؟ تقصیر اطرافیان بوده ؟ ضعف اثرشون بوده یا چی؟ این شنیده شدن ، این شهیر بودن اصلا میتونه معیار برای سنجش قرار بگیره یا نه ؟ و هزار سوال دیگه که مثل پنجره های ویندوزی که رد داده مرتب باز میشه و چون به خاطر امتحان ، فرصت بسط و پیدا کردن پاسخ نیست قابل ادامه هم نیست.

 

حس میکردم توی دوره ای که انجمن علمی خودمون با عنوان فلسفه های مضاف برگزار کرده و تحت موضوع فلسفه هنر بتونم به بخشی از سوالام جواب بدم . دیروز برگزار شد و دیر رسیدم من.. نتونستم شرکت کنم . امیدوارم کسی ضبطش کرده باشه.

شاید بتونم در جایگاه معاونت رسانه انجمن الهیات از طریق روابط مویرگی ای که دارم ، فایلشو به دست بیارم devil ( والا دیگه مسئولیت ک تبریک نداره . نه شما بفرمایید . نه آقا تعارف چیه و از این صوبتا)

آره خلاصه زیاد ننویسم . هم من کار دارم هم شما حوصله ندارید

به عنوان جمله ی آخر میگم کاشکی این جمعه پر کاری که دارم امروز همون جمعه ای باشه که پاکار مهدی صاحب زمانیم

تا قبل از عصر همین جمعه بیاریم آقا رو دیگه!! قبل از اینکه این کاندیدا بازی ها شروع بشه اصلا! من که به هیچ وجه حوصله ندارم هشت سال جناب لاریجانی رو ببینم که با رنگ آبی فیروزه ایش در حال انجام عملیات قهوه ای سازی حکومت و ملت باشه . خدافظ دیگه اصلا! اگه رای بیاره من با نوای «این وضع مستهجنه ، کثیفه» از ایران میزنم بیرون. 

 

_____________________________________________

*اون پی نوشت بالاییه: دکترخندان میگفت دانشجوی علوم انسانی باید در هفته 500 صفحه مطالعه داشته باشه و 5 صفحه بنویسه (اسم این قاعده رو هم گذاشته بودن 5+500 ) تا بیشتر و بهتر رشد کنه و به ثمردهی برسه

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۲۸
محمدجواد اسعدی سامانی

 

اقصای من!
تو یوسف را به زیبایی می مانی!
که عالم به تو خیانت کرد چونانکه یوسف را برادرانش.
 
|
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۱۹
محمدجواد اسعدی سامانی

 

 

ای مسلمانان! ای پیروان آقای ما علی!
بشویید قلبهایتان را از احساس ناروا!
و مغزهایتان را از هر گفتار ناپاک!
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار!
مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود!؟
که در عشق یافت نمیشود!؟
که به نفرت پناه می‌برید!
ای برادرها! خواهرها! قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنید

و با عظمت عشق پر کنید زیرا که عشق چون عقاب است، بالا میپرد و دور...

 

نادر ابراهیمی
[مردی در تبعید ابدی]
 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۴۴
محمدجواد اسعدی سامانی

امام صادق علیه ‏السلام :
المَسجونُ مَن سَجَنَتهُ دُنیاهُ عَن آخِرَتِهِ؛
زندانى [واقعى] کسى است که دنیایش او را از آخرتش باز داشته باشد.
الکافی : ج2، ص455، ح9

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۰۲
محمدجواد اسعدی سامانی

 

آن اول ها این اسم را گذاشته بودم روی صفحه اینستاگرامم ،مسجون ، میم الف مسجون . همه اش هم ناشی از مشاهده این حدیث مقدس بود .

اندکی بعد هم دلبستگی من به این موضوع را ، برخی از جملات شهید آوینی افزایش داد.

قبل از انتخاب این نام ، لقب امام موسی کاظم هم در میان زیارتنامه اش در نگاهم برجسته شد و نتیجتا شد آن چه شد.

دوستانم مسخره میکردند میگفتند: مسجون؟ حالا یعنی چه؟ ربطی به مستی و اینها که ندارد احیانا؟

چه نوشابه ای هم برای خود باز میکند و برای تحبیب خود پس از مست کلمه جان را میچسبانَد و خیلی خودمانی مختصرا به خودش مسجون میگوید.

معنا را هم که شرح میدادم بساطی دیگر بود . محمدحسین میگفت: مسجون! زندانی! بدبخت!

ای بر وزن مفعول!

من هم قاعدتا اینطور مواقع خودم را درگیر بحث نمیکنم . لبخند کمی میزنم که او هم معذب نشود . معذبٌ فی قعر السجون D:

ولی خب راستش کمی ناراحت میشوم . مثل این میماند که علامه بخاطر بیتِ پرستش به مستی اش به شرابخواری متهم شود .

اسم را از روی صفحه ی اینستاگرام بر داشتم و یک وبلاگ زدم

این اسم را گذاشتم رویش

داب من بر این بود که ناشناس باشد و مشخص نشود که مسجون را چه کسی بر خود نام میگذارد.

اما به هر حال حس کردم حتی کسی هم مرا بشناسد . اینجا جایی است که اهالی مطالعه می آیند و کمی ملموس تر است این کلمه برایشان.

همینگونه هم بود :)

من هم گوشه و کنار دفتر چه ام مینوشتم : از میمِ مسجونی در بند ؛ به میمِ معبودِ مهربان خواهم رسید.

ای شخص! وقتی مسجود هستی ، دیگر مسجون نباش.

امروز دستی به سر و روی قالب وبلاگ کشیدم و تصویر گوشه ی وبلاگ را هم عوض کردم تا شبیه تر بشود به مسمایش . طرح قشنگی شده بود .

این عکس را هم بعدش طراحی کردم تا به عنوان مطلب جدید منتشر کنم. شاید از این به بعد طراحی های بیشتری را اینجا منتشر کردم.

پی نوشت: تغییر قالب و فونت قالب (از Tahoma به sahel) خوب شده؟ :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۵۴
محمدجواد اسعدی سامانی

 

وَیَقُولُ الْکَافِرُ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرَابًا ﴿نبأ۴۰﴾

روز قیامت کافرها میگویند ای کاش خاک بودم اصلا

اما معنی این آیه چییست؟

میدانی ؟

بعضی میگویند تراب یعنی ما شیعه ها

لقب امیرالمومنین ابوتراب است ! مگر نه؟

علی علیه السلام پدر ما است.

آنگونه که رسول الله گفت : انا و علی ابوَا هذه الامة

من و علی پدران این امتیم.

آن روزی که همه از بی صاحبی و کم توشگی مینالند.

ما پدر داریم . صاحب داریم.

کافر حسرت میخورَد ای کاش من تراب میبودم تا پدری چون ابوتراب داشتم!

کاش در زمره شیعیان علی میبودم.

لقب ابوتراب میدانی داستانش چیست؟

پیامبر اکرم ، علی علیه السلام را در غزوه ذات العشیره به این اسم صدا زدند

عمار این ماجرا را تعریف میکند:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۲۴
محمدجواد اسعدی سامانی

سلام عیدتون مبارک

بیکار شدین یه نظری چیزی ام بدین بد نیس :/

یه ذره ادم دلگرم میشه واسه روباتای گوگل فقط مطلب نمینویسه :|

(صدمین مطلب)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۲۴
محمدجواد اسعدی سامانی
 نَفْسی عَلَى زَفراتِهَا مَحْبوُسَة 

جانم در این ناله ها زندانی تنم شده است

 

 یَا لَیْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ 

ای کاش جانم با ناله هایم خارج میشد

 

 لَا خَیْرَ بَعْدَکِ فِی الْحَیَاةِ وَإنَّمَا 

که در زندگی بعد از تو دیگر هیچ خیری نیست

 

 أبْکی مَخَافَةً أنْ تَطُولَ حَیَاتی 

و من از ترس این که بمانم بعد از تومی گریم...

(اشعار منسوب به امیر المومنین در هنگام تدفین حضرت زهرا)

یا همان عاشقانه های بین علی و زهرا...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۱۰
محمدجواد اسعدی سامانی

بیمار رو به موت دار الشفای اویم
مشغول بر گدایی در سامرای اویم
ای شهر سخره گیرید در به دری ما را
در جستجوی درب انسانسرای اویم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۵
محمدجواد اسعدی سامانی

آیا سپاه مردان نامرد میپذیرد؟
سردار روشنایی ، شبگرد میپذیرد؟
خسته شدم از اینکه هی کرده ام تمارض
دارالشفای شهرت، بی درد میپذیرد؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۴
محمدجواد اسعدی سامانی