مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۲ مطلب با موضوع «امام زمان» ثبت شده است

می‌آید...میم...هاء...دال....یاء

این تسبیحات انتظار است! 

تسبیح گرفته ام فراز به فراز عشق را

تنها تویی که بر لبانم ذکر میشوی

و مودّتی خالصةٌ لکم

آمینَ،آمین...

اسفند۹۹ ، مسجدجمکران

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۴۷
محمدجواد اسعدی سامانی

هشتگ آفتابگردان باشیم ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۳۵
محمدجواد اسعدی سامانی

تا وقتیکه کرانه ها تحت حاکمیت جَم نیست

من ، "جم کران" را اینگونه خواهم نوشت ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۲۳
محمدجواد اسعدی سامانی

حالا تو هی از سرداب سامرا و چاه جمکران حرف بزن

من باور دارم

یوسف ما در چاه نیست!

کنعانیان هان که یوسف را در چاه انداختیم

اما غایت این است او عزیز ما خواهد شد

نه چندان دور

یوسف ما در چاه نیست!!!

همینجا کنارت نشسته

در بین ما است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۲۰
محمدجواد اسعدی سامانی

گویند نصف زیبایی های دنیا

از آن یوسف بود

زیبایی های دنیا که

فقط نصف زیبایی تو است

 

 

یا طاووس عج !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۱۵
محمدجواد اسعدی سامانی

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده ی سه شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به آینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید، ذره بین به تماشای من گرفت
آن گاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟ هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم... شروع شد

 

فاضل نظری

سلام بر مهدی فاطمه(س)...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۳:۴۲
محمدجواد اسعدی سامانی

باید برای دیدن او مهزیار شد

یعنی گذشتن از همگان محض یارها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۹ ، ۱۶:۲۷
محمدجواد اسعدی سامانی

همه ما مردم دنیا میلیارد ها صفر هستیم

منتظر آمدن عدد یک(عج) پشت سرمان

آنوقت معنا میشویم

 

 

 

پشتمان به یک عدد گرم است

سلام خاص ترین یک دنیا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۹ ، ۱۶:۰۹
محمدجواد اسعدی سامانی

عیسی را به آسمان بردند
از آن پس مردم نامه هایشان را به کبوترها میدادند
یونس را به قعر آب بردند
از آن پس مردم نامه هایشان را درون آب رها میکردند
یوسف را در چاه انداختند
از آن پس مردم در چاه ها نامه می انداختند
مهدی کجایی ؟ نمیدانم
نامه ات را به باد دهم یا آب؟
یا کبوتر روی طاقچه؟
یا چاه جمکران؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۰۳:۵۲
محمدجواد اسعدی سامانی

عصر یک جمعه ی دلگیر،

 

 دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

 

 چرا آب به گلدان نرسیده است؟

 

 چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

 

 وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است

 

 به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است

 

بگو حافظ دلخسته  ز شیراز بیاید بنویسد

 

 که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟

 

 چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک

خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به

انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم

به راه است ، و در حسرت یک پلک نگاه است ، ولی حیف نصیبم فقط آه

است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی

گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس

غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در

سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که

به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده

ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال

سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس

و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در چاه ، دلم

سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده ،

همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته

به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود

آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا

در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه

دفتر غزل ناب ندارد ، شب من روزن مهتاب ندارد ، همه گویند به انگشت ا

شاره مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد... تو کجایی؟

تو کجایی شده ام باز هوایی ، شده ام باز هوایی . . .


گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما

دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم

و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون

تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است ، و این بحر

طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این

روضه ی مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای

تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه

زنان کشتی آرام نجات است ، ولی حیف که ارباب «قتیل العبرات» است

ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است

حسین ابن علی تشنه ی یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی ،

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»

خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با

خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی

قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی

تو کجایی. . . تو کجایی . . .

 
 
یادش بخیر ، با صدای میثم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۰۹:۲۵
محمدجواد اسعدی سامانی