باید گمشده نباشیم
{یابَدیع}
خیلی دیده ام که یک هنرمند خودش را پشت نقاب یک سیبیل نیچه ای با یک عینک گرد بین کافه گردی ها و صحبت های نا تمام فلسفی طور و گوش دادن موسیقی های والتز و کلاسیک پنهان کرده.
مثلا بی آنکه تخصصی در چیزی داشته باشد به اعتبار فر سیبیلش خود را صاحب اجازه میداند تخصصی ترین نظرات را اظهار کند. به قول آسدمرتضی تظاهر به دانایی کند. غالبا اینطور هنرمند ها زیاد در حیطه ی اصلی خودشان هم موفق نیستند. پایشان میلنگد.
مثلا نمیدانند حالا دنبال چی هستند. اصلا در این اثری که خلق میکنند چه چیز را دنبال میکنند. آن خط سیاه بزرگ که روی چشم های طرحشان کشیده اند برای چیست؟ شاید نتیجه ی یک مشق نظری را مانند یک کلیشه دوباره پیاده میکنند. چون محتوا شناسی درستی نمیکنند فرم را هم درست اجرا نمیکنند.
هنرمند باید خودش را پیدا کند. انسان! هر انسان باید خودش را پیدا کند. گمشده نباشد ، بداند ، بیابد ، برود ، با قدم های محکم بدود. انسان بودن هنر است. انسان باید سعی کند هنرمند گمشده نباشد.
آقا سید روح الله میگفت هنر دمیدن روح تعهد در انسانهاست.
+یعنی هنرِ محتوا را در فرم مناسب ریختن :)
و در آخر من میدانم که نمیدانم.
و وظیفه ام این است که بدانم و بیشتر بدانم.
و نباید اظهار به دانایی کنم در چیزی که نمیدانم.
من تشبه بقوم فهو منهم
ادای علما را در بیاریم شاید خشیت خدا تو دل ما هم افتاد!