مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

بیست سال است که من
مانده ام بین زمان
ولی

صبح ها

گوشه ی من
روی سیم بلند خاطره ام
روی این کابل های فاصله دار
گنجشک می اید
و پرستو ها هم
هدهد هم حتی
عابری با موتورش
زارعی با وانت
و کسی بیل به دست
پیاده می آید.
باز هم ترسیدند
گنجشک ها رفتند
و پرستو ها هم
هدهد هم حتی
گوشه ام امن بمان..

 

دلنوشته ای از احساس من در بین الطلوعین ها 

خوابالوده زیر پنجره وقتی دارم میبینم پرنده ها روی سیم های برق کوچه مینشینند و بعد هم با صداهای کوچک میپرند و میروند.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۹
محمدجواد اسعدی سامانی

 

 

آقا روح الله سلام.

حالا که دارم این نامه را مینویسم به یاد شما هستم.

تقریبا مطمئن هستم که هرگز این نامه را نمیخوانی ، هیچ کس با خبر نخواهد شد تا با خبرت کند نامه را بخوانی. اما دارم نامه را مینویسم. به یاد غروب های پنجشنبه شهدای گمنام ، آسمان نیلی رنگ و ابرهای خنک تپه نورالشهدا.

امام رضا میگوید التودد للناس نصف العقل. من هم خیلی به تو ارادت دارم. الان تقریبا یک هفته ای هست که رفته ای ماموریت ، یک جای دور، فقط کاش خیلی دور نروی. دلمان همین حالا هم برایت تنگ شده است.

خیلی نور شهادت در چهره ات مشخص است. میترسم این همه نور بالا زدنت آخرش کار دستت دهد و نور ببردت آن بالا ها. نمیدانم انگار به دلم افتاده که این سفرت شهید میشوی. اصلا این سفر نه. تو نهایتا شهید میشوی. من اطمینان دارم.

اگر شهید نشدی من خوشحالم چون اگر بروی کارها زمین می ماند. ولی اگر هم شهید شدی که به تو افتخار خواهم کرد ، فقط یادت نرود هی سر بزنی به ما و به کارهایمان برکت بدهی.تا جای خالی ات را کمتر حس کنیم.

شهید اگر شدی به همه عکست را نشان خواهم داد، با آن لبخند زیبایت. خواهم گفت این دوست من بود. من امید شفاعت ازش دارم. پوسترت را خودم سریع درست میکنم اسمت را هم از جنس همین تایپ فیس نستعلیق شکسته های جدید زیرش طراحی میکنم.

داشتم فکر میکردم شهید که شدی اسم کتابت را چه بگذاریم. روایت های قشنگی هست از زندگی ات ، کتاب قشنگی میشود کتاب شهید روح الله. همه جا روایتت خواهم کرد.

خواهم گفت تو بودی و اکبر که از خیلی وقت پیش می آمدید این بالای تپه ، هر پنجشنبه بساط پذیرایی از زائرین را فراهم میکردید ، حالا هم که این حرکت بزرگ تر شده ، نمیدانم‌ چگونه خوشحالی ام را ابراز کنم که فضای فرهنگی شهر را دگرگون کردید. شهدا دگرگون کردند با دستان شما.

اکبر امّا اینجاست ، اکبرْ شهید. در مغازه اش فلافل میپزد هنوز ، پنجشنبه ها ایستگاه صلواتی اش را میاورد بالای تپه ، چایی درست میکند. مثل پسرک فلافل فروش ، شهید محمدهادی. راستی چقدر شبیه شهید محمد هادی است. این ها توهم نیست. شهید بودن را در شما دو تا میشود دید.

کنار اکبر بودن انسان را یاد امام حسین می اندازد. کنار تو بودن به یاد شهدا می اندازد مرا. چقدر خوب است انسان به جایی برسد که با دیدنش به یاد خدا بیفتی.

راستی جایت خالی ، اکبر دوباره روضه خانگی هایش را راه انداخته. روضه حضرت زهرا بود ، چند قطره به جایت اشک ریختم ، میدانم که روضه حضرت زهرا خیلی دوست داری. راستی خیلی قشنگ روضه میخوانی! میدانستی؟ مثل همان روز قبل از اربعین که رسما کارها قفل شده بودند و ذکر توسلی کردیم و روضه ای خواندی و گره ها باز شد.

خلاصه! نبودی، منزل اکبر مداحی یه عالمه گریه را با صدای بلند همه خواندیم. من یاد تو افتاده بودم ،شاید بقیه هم به یاد تو بودند ان لحظه. یادم نمیرود که خیلی این مداحی را دوست داری. آن شب که میاندار بودی توی هیئت انصار میدیدم چجوری از خود بیخود شده بودی ، چشمانت را بسته بودی و با حاج امیر میخواندی: بده که نوکرت بمیره و شهید نشه. اگر شهید شدی این مداحی را همیشه به اسم خودت میخوانم توی هیئت. و "میدونم نوکری بلد نیستم" را. البته تو نوکری بلد هستی :). شهید روح الله فیض ببره..

این هفته که نبودی تپه خیلی یادت کردم. راستش را بخواهی دوست ندارم شهید شوی ولی دعا کردم شهید شوی، چون دعای خوبی است. برای تو حیف است همینجوری بروی ابوزینب. باید به آرزویت برسی.

نهایتا این صدای دلتنگی من بود که دستانم آن را نوشتند. دلم برایت تنگ شده به همین سرعت.

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۰ ، ۲۱:۳۱
محمدجواد اسعدی سامانی