مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

الان که دارم این مطلب را مینویسم در هفته ای قرار دارم که ترم یک را گذرانده ام و دارم وارد ترم بعد میشوم.

برای منی که تنها جامعه ای که در آن مشارکت کرده بودم

مدرسه بود یا با اندکی چشم پوشی مسجد ،

ورود به جامعه چیز هیجان انگیزی بود.

وبرای من جامعه مساوی شد با جامعه ؛

جامعه به معنای دانشگاه را می گویم.

#جامعة الامام الصادق را می گویم.

کاملا یکهویی شد

که من 

که خودم را برای معلم شدن آماده کرده بودم

در رشته الهیات دانشگاه قبول شدم

از آن روز بگذریم که آمده بودم دانشگاه امام صادق تنها یک مصاحبه بدهم و بروم

،حال که آمدم دانشگاه و شدم یک دانشجوی الهیات

و آرام آرام اردوی آشنایی با دانشگاه را گذراندم

و یواش یواش در همان اتاقی ساکن شدم که

دو تا از همکلاسی های دبیرستانم را داشت و یک اصفهانی و یک دزفولی

خودم را برای دوری آماده کرده بودم 

اما نه به این زودی و نه به این یکدفعه ای بودن

قرار است خاطراتی را بنویسم اینجا پس

...

ادامه را بگذاریم برای بعد

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۳۳
محمدجواد اسعدی سامانی

 

 

میم باید بود

مثلا مهربان باید بود

حتی کمی

منتظر باید بود

مومن باید بود

مقدار باید بود

حتی مقداری هم که شده باید درباره مقدار اندیشید

... لم یکن شیئا مذکورا

میم الف مسجون

#از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۷
محمدجواد اسعدی سامانی