عابری مینگرد
دستخط میخندد
خادم پیر فقط
درب را میبندد
ثلث یا خط خدا
میزند داد ، بایست
عابری میفهمد
هیچ کس منزل نیست
مسجدی میگرید
دستخط میخندد
خادم پیر فقط
درب را میبندد
اسعدی سامانی ، بهمن ۹۹
عابری مینگرد
دستخط میخندد
خادم پیر فقط
درب را میبندد
ثلث یا خط خدا
میزند داد ، بایست
عابری میفهمد
هیچ کس منزل نیست
مسجدی میگرید
دستخط میخندد
خادم پیر فقط
درب را میبندد
اسعدی سامانی ، بهمن ۹۹
یادش بخیر یه همچین روزایی بود که کرونا وارد شد اون هم با خبر وفات دو پیرمرد کرونایی توی شهر قم
حالا بماند که قم فرودگاه نداشت و کلا اگه آخوند چینی هم میخواست بیاد اول تهران آلوده میشد نه قم
بماند که وقتی من مشکوک به گرونا بودم با ترس و لرز رفتم مسیح دانشوری و دیدم ده ها بیمار کرونایی با حال وخیم اونجا بستری اند به طرزی که حتی امکان تست گرفتن هم از ما نداشتن از بس سرشون شلوغ بود
و باز هم بماند که یه مدت تعداد قربانیان انفولانزا زیاد شده بود و یا متوجه نبودند یا خودشون رو به بی توجهی زده بودند که این کرونا است
کرونا از همون حوالی آذر ماه وارد ایران شده بود ملت اواخر بهمن فهمیدند.
من حدود دو هفته پیش از خبر شیوع کرونا ، علائمی داشتم که به زعم خودم به انفولانزا میزد
حتی پیش دکتر دانشگاه هم نرفتم و یه سری قرص جوشان ویتامین سی داشتم که مصرفشون میکردم و حالم بهتر میشد
داستان من از اونجایی شروع شد که یکی از هم اتاقی ها جمعه شبی از همدان رسید تا به کلاس های صبح برسه
دانشجوی خوبی بود درسخون بود. مثل من کثیر الغیبه نبود 😁
اما به طرز عجیبی با حال بدی شنبه رو نیومد سر کلاس حس سر گیجه و سر درد و نب داشت خیلی بیچاره حالش بد بود
من دوست نداشتم روی تخت بخوابم و معمولا روی زمین کنار شوفاژ جامو مینداختم
ظهر از سلف برگشتیم خوابگاه عصرشم کلاس نداشتیم ، رفیقمون جای منو با اون حالش از کنار شوفاژ برداشته بود و خیلی ریلکس پهن کرده بود اون گوشه ی اتاق و خودش پیش شوفاژ خوابیده بود
میگفت خیلی حس لرز وضعف داشتم چاره ی دیگه ای نداشتم
منم گفتم حله خیره ایشالا و اونور اتاق خوابیدم . فاصله ما شاید حدود یک متر بود ، من خوابیدم و از خواب که بیدار شدم حس مریضها رو داشتم ، ته گلوم به جوری بود ، انگار یه هشت پا وسطش گیر کرده باشه :/ (دقیقا همینجوری بود چون اون احساس سفت و حشک و در عین حال لزج ته گلومو بغیر از این مثال نمیتونست بیانش کنه) ، دیدم تب دارم و دقیقا همون حالی رو داشتم که دیشبش هم اتاقیمون داشت و یکی از بچه ها یه تب بر داد بهش و کمی حالش بهتر شد ، رفیقمون از بس حالش خوب نبود برگشت شهرش و من توی خوابگاه موندم..
شهر من نسبتا دور تر از شهر رفیقم بود از طرفی غیبتام کمی زیاد شده بود و میترسیدم از درسم عقب بیفتم و سه شونزدهم شم. موندم ولی خیلی حالم بد بود بدون اینکه حتی فکر کنم اسم این حال بدم کروناس..
کمی بهتر شدم اخرای هفته. ولی دوباره شنبه ی بعدش حالم بد تر شد.
دقیقا دوهفته شد که من احساس کردم بیماری ام رو به بهبوده.
دقت کنید! این وقایع قبل از اینه که خبر برسه که کرونا توی ایران اومده.
من حالم خوب شده بود وبه فکر اینکه یه انفولانزی ساده رو پشت سر گذاشتم و تموم شده و رفته توی اردویی که بچه های دانشگاه برای قم تدارک دیده بودن ثبت نام کردیم . داشتیم سوار اتوبوس میشدیم خبر رسید دو نفر تو قم برا کرونا از دنیا رفتن ما هم با سلام صلوات و کمی تردید سوار شدیم و رفتیم و رسیدیم ، جا گیر شدیم ولی هر سه نفیری که کنار من خوابیده بودن از سمت چپ و راستم علائم منو گرفتن!
پیامبر در مسجد از ماجرای قتل حسینش سخن گفت. اصحاب به گریه افتادند.
فرمود اتبکونه و لا تنصرونه؟ آیا برایش گریه می کنید اما یاری اش نمیکنید؟
پیامبر آن روز این حرف را زد اما خطابش با اهل مسجد نبود!
انگار که برای امروز ما گفته باشد.. گریه میکنید و یاریاش نمیکنید؟..
هیچی فقط میخواستم بگم میهن بلاگ تعطیل شد
امروز داشتم توی اینترنت میگشتم و یکی از وبلاگای میهن بلاگ رو باز کردم و با خبری نازیبا روبرو شدم
قطعا خبر خوبی برای وبلاگ نویسها نیست
خیلی از وبلاگ های ایرانی توی میهن بلاگ بودند و یه جورایی یه زمانی داداش بلاگفا و پرشین بلاگ بود
هیچ کس حتی فکرشو هم نمیکرد..
پیام خود میهن بلاگ رو بخونید:
میهن بلاگ تعطیل شد
کاربران و همراهان سایت میهن بلاگ، سلام
از اینکه مجبور هستیم از شما خداحافظی کنیم متاسفیم.
دلایل متعدد فنی و غیر فنی مانند قدیمی شدن نرم افزار سایت، عدم وجود دلیل و انگیزه کافی جهت سرمایه گذاری مجدد برای خرید زیرساخت های جدید و دشواری نظارت بر محتوا و نظرات وبلاگها ما را به نقطه تعطیلی سایت میهن بلاگ رساند.
از همراهی شما در مدت 12 ساله ارائه خدمات سایت میهن بلاگ متشکریم و امیدواریم سایر سرویس های ایرانی پاسخگوی نیاز کاربران عزیز ما باشند.
سایت میهن بلاگ
15 آذرماه 1399
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،یکی ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ،آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو آز آخر به اول ،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ،حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند . خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو . آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم
آقای شریعتی
با اندکی تاخیر باید بگویم که امروز سیصدو سیزدهمین روز تاسیس این وبلاگ است
روزهای تلخ و شیرینی را در اینجا تجربه کردم
خاطرات جالبی را حمل خواهی کرد ای روز نویس مهجور و کوچک من!
نمی دانم ولی دوست دارم در این مطلبک یادداشتی محض تیمن از آسدمرتضی بیاورم
تازگی ها بیشتر مجذوب شخصیتت شدم سید مرتضی!
دوکوهه، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟
پس منتظر باش.
در این امیدم که اینجا دو کوهه ای باشد برای قلب زنگار زده ی سیاه منتظر نمایی که جز تو یاوری ندارد مهدی!
مرگ از پَنجره ی بسته به من می نگرد
زندگی از دَم در .. قصد رفتن دارد
روحم از سقف ، گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سَرد
تَخت ، حِس خواهد کرد
که سبک تر شده است..
شعر از من نیس..