ای قاضی نهفته در ارتفاع حاجات
ای پادشاه شهر مخفی یالثارات
دارم من از فراقت یک بغض ناشکسته
تنها علاج من چیست؟ ادعیه و زیارات؟
ای قاضی نهفته در ارتفاع حاجات
ای پادشاه شهر مخفی یالثارات
دارم من از فراقت یک بغض ناشکسته
تنها علاج من چیست؟ ادعیه و زیارات؟
راز صلوات آب بر آیینه!
قدقامتِ نور! کرنش سبزینه!
کی میشوی از نُمُوّ انسان ، ظاهر
چندین نفس از صبح سحر! آدینه!
میآید...میم...هاء...دال....یاء
این تسبیحات انتظار است!
تسبیح گرفته ام فراز به فراز عشق را
تنها تویی که بر لبانم ذکر میشوی
و مودّتی خالصةٌ لکم
آمینَ،آمین...
اسفند۹۹ ، مسجدجمکران
امشب آخرین شب است یک دغدغه شخصی |
قسمت بکن گاهی نگاه ای شاه شاه کربلا
در قلب شیعه می تپی هر گاه شاه کربلا
آغاز غم پیمودن راهی به سمت روضه بود
هی ناله زد زهرا میان راه ، شاه کربلا
قاروره را یک بار بنگر ، سرنوشتت را ببین
این خاک سرخ و شاهدی جانکاه ، شاه کربلا
الشمر جالس ، شد کسوف ای آفتاب شام ها
رأست به روی نیزه ها چون ماه شاه کربلا
دیدی که چشم من شده مثل فراتت غرق تو
از تو نشد بسته نگاهم ، آه شاه کربلا
تابستان ۹۸
انقدر گم شدم تا پیدا کنم تو را
رویم نمیشود که تماشا کنم تو را
آزاد اسیر بند دو زندان دست تو است
مگذار تا که از سر خود وا کنم تو را
دست مرا بگیر مبادا رها کنی
بگذار تا به اسم خود امضا کنم تو را
حبس نفس ، میانه ی زندان زندگی
یک جا بگو بیام تقاضا کنم تو را
بی چیزم و تمام وجودم فقط تویی
نگذار بی وجود خود امحا کنم تو را
من را ببخش بس که برید این طناب دار
از دار خوار دنیا شد وا کنم تو را؟
سخت است این مسیر ، در انتها ولی
نقاشی تبسم لیلا کنم تورا
پاییز ۹۹ | اسعدی سامانی
تا مهر مهربان تو گرم طلوع شد
فصل انار و نرگس و باران شروع شد
من باز میروم بروی بام مثل باد
بوی نم و گِل تگری ات وقوع شد
چشمان تو است قصه ی شب های تار من
این حیطه ی سیاه ز چشمت شیوع شد
اسم کتاب تلخ تواریخ هر شبم
إمطارالعین فی حرکات الدموع شد
پاییز ۹۹
مجاس : محمد جواد اسعدی سامانی (مسجون)
توی دنیایی که توش حسینو میکشن زنده موندن واس چی؟
پ.ن: فرار از شهادت واسه چی؟!
جنب پیاده روی راه شیری از بالا
یک روز از این روزها بین ستاره ها
دست فرشته میزند یک اطلاعیه
مکث و تعلل خوب نیست حتی دو ثانیه
یک جشنواره میشود این روزها برپا
در انتخاب بهترین نقاشی دنیا
موضوع نقاشی تمام آرزوهایت
تا که برآورده شود رویای زیبایت
فرزندهای آدم وحواء ، بشتابید
چشم خدا رویایتان را باز خواهد دید
بعد از گذشت چند هفته یک فرشته داد
در دست اسرافیل یک برگه ، زد او فریاد
امروز بعد از چند روز آمد نتیجه ها
هر کس برنده شد میاید پیش ما بالا
در بین این نقاشها اما برنده کیست؟
آنکه میاید پیش ما مثل پرنده کیست؟
گویا برنده بین کل بچه ها این است
نقاشی برتر به دستور خدا این است
قلبی بلوری روی سطح صاف آیینه
آیینه ای زخمی ، شکسته ، خسته بی کینه
چیزی نوشته پشت برگه، او به خطّ آه
میخواند آن را یک فرشته زیر نور ماه
نقاشی من پیش جسم زخمی بابام
ارسالی از زهرا سه ساله بین راه شام
اسعدی سامانی
پاییز و زمستان ۹۹
موج میزد به بلندای نگاه آن مرد
که از اعماق خودش میپرسید
پس چرا ساحل نیست
و چرا راه نجات
در دل گردابِ چنین هایل نیست.
رعد میزد پسِ برق.
چشم هایش را بست
مرگ نزدیکترین خشکی این دریا بود
و از این پس ته دریا به سراپای تنش ماوا بود
تشنه بودش دریا!
چشم هایش را بست
نا امیدی بردش
باخت!
ولی صبر کن انگار از آن دور شبح میبیند
کشتی سخت و سریعی است میان طوفان
منجی تشنه لبی در راه است
ناخدایی است که ثار الله است
چه شبیه حسن است
او حسین ، امن ترین کشتی رویای من است
اسعدی سامانی ، بهمن ۹۹