مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

کرونایی که من فکرشم نمیکردم گرفتم!

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۱۸ ق.ظ

یادش بخیر یه همچین روزایی بود که کرونا وارد شد اون هم با خبر وفات دو پیرمرد کرونایی توی شهر قم

حالا بماند که قم فرودگاه نداشت و کلا اگه آخوند چینی هم میخواست بیاد اول تهران آلوده میشد نه قم

بماند که وقتی من مشکوک به گرونا بودم با ترس و لرز رفتم مسیح دانشوری و دیدم ده ها بیمار کرونایی با حال وخیم اونجا بستری اند به طرزی که حتی امکان تست گرفتن هم از ما نداشتن از بس سرشون شلوغ بود

و باز هم بماند که یه مدت تعداد قربانیان انفولانزا زیاد شده بود و یا متوجه نبودند یا خودشون رو به بی توجهی زده بودند که این کرونا است

کرونا از همون حوالی آذر ماه وارد ایران شده بود ملت اواخر بهمن فهمیدند.

من حدود دو هفته پیش از خبر شیوع کرونا ، علائمی داشتم که به زعم خودم به انفولانزا میزد

حتی پیش دکتر دانشگاه هم نرفتم و یه سری قرص جوشان ویتامین سی داشتم که مصرفشون میکردم و حالم بهتر میشد

داستان من از اونجایی شروع شد که یکی از هم اتاقی ها جمعه شبی از همدان رسید تا به کلاس های صبح برسه

دانشجوی خوبی بود درسخون بود. مثل من کثیر الغیبه نبود 😁

اما به طرز عجیبی با حال بدی شنبه رو نیومد سر کلاس حس سر گیجه و سر درد و نب داشت خیلی بیچاره حالش بد بود

من دوست نداشتم روی تخت بخوابم و معمولا روی زمین کنار شوفاژ جامو مینداختم

ظهر از سلف برگشتیم خوابگاه عصرشم کلاس نداشتیم ، رفیقمون جای منو با اون حالش از کنار شوفاژ برداشته بود و خیلی ریلکس پهن کرده بود اون گوشه ی اتاق و خودش پیش شوفاژ خوابیده بود

میگفت خیلی حس لرز وضعف داشتم چاره ی دیگه ای نداشتم

منم گفتم حله خیره ایشالا و اونور اتاق خوابیدم . فاصله ما شاید حدود یک متر بود ، من خوابیدم و از خواب که بیدار شدم حس مریضها رو داشتم ، ته گلوم به جوری بود ، انگار یه هشت پا وسطش گیر کرده باشه :/  (دقیقا همینجوری بود چون اون احساس سفت و حشک و در عین حال لزج ته گلومو بغیر از این مثال نمیتونست بیانش کنه) ، دیدم تب دارم و دقیقا همون حالی رو داشتم که دیشبش هم اتاقیمون داشت و یکی از بچه ها یه تب بر داد بهش و کمی حالش بهتر شد ، رفیقمون از بس حالش خوب نبود برگشت شهرش و من توی خوابگاه موندم..

شهر من نسبتا دور تر از شهر رفیقم بود از طرفی غیبتام کمی زیاد شده بود و میترسیدم از درسم عقب بیفتم و سه شونزدهم شم. موندم ولی خیلی حالم بد بود بدون اینکه حتی فکر کنم اسم این حال بدم کروناس..

کمی بهتر شدم اخرای هفته. ولی دوباره شنبه ی بعدش حالم بد تر شد.

دقیقا دوهفته شد که من احساس کردم بیماری ام رو به بهبوده.

دقت کنید! این وقایع قبل از اینه که خبر برسه که کرونا توی ایران اومده.

من حالم خوب شده بود وبه فکر اینکه یه انفولانزی ساده رو پشت سر گذاشتم و تموم شده و رفته توی اردویی که بچه های دانشگاه برای قم تدارک دیده بودن ثبت نام کردیم . داشتیم سوار اتوبوس میشدیم خبر رسید دو نفر تو قم برا کرونا از دنیا رفتن ما هم با سلام صلوات و کمی تردید سوار شدیم و رفتیم و رسیدیم ، جا گیر شدیم ولی هر سه نفیری که کنار من خوابیده بودن از سمت چپ و راستم علائم منو گرفتن!

جدا از اینکه کل برنامه اردو به هم ریخت و کنسل شد و دست از پا دراز تر برگشتیم دانشگاه . بچه ها نقشه میکشیدن که هر کی از قم اومده رو تو سالن امتحانات قرنطینه کنن 😂 . هر کی از قم اومده بود بچه ها حس زامبیا رو داشتن نسبت بهش 😂 ، رومون نمیشد بریم داخل .

به سفارش مدیریت دانشگاه هر کی مشکوک بود رفتیم پیگیری 

یه بیمارستان خصوصی کنار دانشگاهمون بود ونزدیکترین بیمارستان هم همون بیمارستان بود . ما با خفت به بچه های دیگه سمردیم غذامونو از سلف بگیرن و الحمدلله وقتی از گردش بیمارستانی مون هم برگشتیم گرفته بودن با معرفتا!

حالا چرا میگم گردش بیمارستانی! اینم ماجراهای منودرسامِ خودشو داره . اون بیمارستان رفتیم ب مسئول امبولانسش که نزدیکترین جای بیمارستان نشسته بود گفتیم اونم رفت به پذیرش گفت . ما داشتیم مکالمه این دو نفرو میدیدیم قشنگ معلوم بود پشمای پذیرش مونده بود ، خودش ریخته بود زمین . انگار گفت یه جور ردشون کن برن ، ما ام که اسکول نبودیم فهمیدیم . یارو گفت اینجا بیمارستان غیردولتیه خدمات تست کرونا نداریم و اینا ! اره جون باباتون!!! البته حق هم میدم بشون چون اوایل شیوع بود و شاید واقعا هم نمیتونستن کاری کنن برامون! آخه تو اون تهران بزرگی اونم شمال شهر اونم بیمارستان غیردولتی ! چطور ممکنه نتونن؟

هیچی !

با یه فلاکتی رفتیم بیمارستان مدرس بالای میدون کاج که نزدیکترین بیمارستان دولتی به ما بود

اگه اجازه بدید بقیه اشو فردا بگم

حوصله ندارم امشب کل ماجرا رو بگم ایشالا بقیه اش بمونه برا فردا 

سالم و شاد باشید

توی لیلة الرغائب ، رغبت هاتون موازی با رضاى الهى باشه ان شا الله 

یا حق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۰۱
محمدجواد اسعدی سامانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی