امت مریض بود مصرا علی مقت
این بود اغتنام حکیمی که بگذرد
تنها غنیمتی که گرفت امت از علی
یک بازدم زدن ز نسیمی که بگذرد
نهج البلاغه نصف نمودند جای نیل
حکمت نهفته در شب نیمی که بگذرد
وضعیت تمامی غداره دارها است
در رود نیل غرق ، کلیمی که بگذرد
مات انتبه شدند کسانی که در جهان
در خواب رفته ، حامل سیمی که بگذرد
دنیا بدون حجت حق خسته میشود
تحلیل مردمان به دو بیمی که بگذرد
ای ابر ها گذر بکنید از میان وقت
این روز های نحس یتیمی که بگذرد
بگذار من نگویم از این استخوان سخت
بگذار بگذرد چو حکیمی که بگذرد....
مسجون - لیلت القدر ۹۹
اى شاخه شکسته احساس ، فاطمه
ریحانه رسول خدا ، یاس ، فاطمه
ای بضعه محمد و ای پاره تنش
ای تکه بریده ی الماس فاطمه
این خانه گلی محبت به نور تو
کرده است با شعاع تو آماس فاطمه
داوود و آدم و ذوالکفل و محمد و
نوح و شعیب و صالح و الیاس ، فاطمه
توحید چون به نصر بخشیده کوثری،
اقرار کافرون ، فلق و ناس ، فاطمه
میبرده ام پناه به تو همیشه از شر
وسواس های ابتر خناس ، فاطمه
صدیقه شهیده و حوراء الانسیه
ای سطر سطر آیه قرطاس ، فاطمه
ای مهد عهد و معهد تمهید بُعدها
ای علت و حکیمه و سیّاس ، فاطمه
مسجون
هفده ده نود و هشت
ذهنم قدم به ذهنیت یار میکشد
که از هر چه میکشد سر اسرار میکشد
بر روی بام تا خود صبحم خمار دوست
باده کشی شدم که بی انکار میکشد
انگشت هایشان به سوی من اشاره شد
آری اشاره شد که چو خمّار میکشد
دیوانه و رها است شما هم ولش کنید
راهی که مانده است به اکثار میکشد
آنقدر زخمی ام که فراموش کرده ام
آنقدر یادم است به اقرار میکشد
باید که طی کنم برسم من به شهر یار
آن شهریار کز همه اقشار میکشد
باید سفر کنم که بیابم نشانی اش
خورشید از نبودن اسفار میکشد
گر من اویس باشم او هم محمد است
مثل علی ز دوری عمار میکشد
گفتند بین راه بمان شاید آید او
دنیا کنون ز جمله این بار میکشد
آوردنی است آمدنی نیست نور حصر
این روزنه ز مردم بی عار میکشد
در جمعه ها نایست و در جمجمه طلب
چون مهدی از جماجم کم کار میکشد
شب پنجشنبه چهار فروردین ساعت سه و چهل دقیقه
میم . الف . مسجون
قبله به تو پشت نمیکنداین تویی که اشتباه نشسته ایمثل الامام کمثل الکعبه!
اعتیاد پیدا کرده ایم به غیبتش ، از گناه غیبت سخن نمیگویم. از گناه سخت و ساده غفلت یا همان عادت به نبودنش حرف میزنم .
دیگر تا کی؟ کی به سرمان میزند عید آوردن را رقم بزنیم؟
گاهی به خانه دل سر بزنیم و از خود خبر بگیریم کاری کردی برای آوردنش ؟
حداقل مضطر شدی؟؟؟
این شهر عادت کرده مهدی را نبیند...
برای فهم بهتر یک مفهوم باید کاما گذاشت ، کمی مکث کرد.جامعه شاید نیاز به مکث دارد!
فاء فیـض و قاف قرب و هاء هـو
این عکسم را خیلی دوست دارم ، مال روز های اول دانشگاه است ، روز پاییزی در حال تحصیل در رشته فقه ، بعد ها که به تصویر نگاه کردم دیدم چقدر این شعر بهاش می آید ، حوض، هاء هو میشود و سنگچینی کنارش قاف قرب است و کف آجری خیس زمین هم فاء فیض ، و من دقیقا روی آجر ها قرار دارم و خیلی کار دارد تا برسم به انتهایش ، به کمال ، به هو
همیشه دنبال رویا بودمجایی در بین اهداف؟جایی در بین خاطرات؟جایی در بین خیالات ؟ اوهام ؟ افکار ؟ ایده ها؟شاید اینجا ، شاید هیچ جا