مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

بیمار رو به موت دار الشفای اویم
مشغول بر گدایی در سامرای اویم
ای شهر سخره گیرید در به دری ما را
در جستجوی درب انسانسرای اویم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۵
محمدجواد اسعدی سامانی

آیا سپاه مردان نامرد میپذیرد؟
سردار روشنایی ، شبگرد میپذیرد؟
خسته شدم از اینکه هی کرده ام تمارض
دارالشفای شهرت، بی درد میپذیرد؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۴
محمدجواد اسعدی سامانی

ای قاضی نهفته در ارتفاع حاجات
ای پادشاه شهر مخفی یالثارات
دارم من از فراقت یک بغض ناشکسته
تنها علاج من چیست؟ ادعیه و زیارات؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۳
محمدجواد اسعدی سامانی

راز صلوات آب بر آیینه!
قدقامتِ نور! کرنش سبزینه!
کی میشوی از نُمُوّ انسان ، ظاهر
چندین نفس از صبح سحر! آدینه!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۳۱
محمدجواد اسعدی سامانی

می‌آید...میم...هاء...دال....یاء

این تسبیحات انتظار است! 

تسبیح گرفته ام فراز به فراز عشق را

تنها تویی که بر لبانم ذکر میشوی

و مودّتی خالصةٌ لکم

آمینَ،آمین...

اسفند۹۹ ، مسجدجمکران

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۰۵:۴۷
محمدجواد اسعدی سامانی

امشب آخرین شب است
آخرین شبی که توی این خانه نشسته ایم
مسلم نشست و قهوه اش را روی پاهاش گذاشت و آن گل محمدی کنار باغچه را هم یکبار بو کرد
کتاب را باز کرد
از لا به لای وسایل دوران نوجوانی اش کتاب اسرار آمیزش را که خیلی هم خاک رویش نشسته بود را باز کرد
اول کمی خاک خورد
بعدش هم شاید کمی جا
کتاب را که باز کرد
بلاخره از میان سطر های کتاب انعکاس سکوت این صمت دخترانه ی زیر خاک را شنید
یا صدای آن مرد نیکو را از دل ماهی ها
دید آرامش و آب را از روی کشتی بزرگ چوبی که دیگر اثری از ان نیست
یک فرد نچندان معروف و خوشصدا را انتخاب کرد تا با صدایش سطر سطر کتاب را ادامه دهد
دنبال چه میگردد
کتاب داستان نیست اما انصافا داستان های خوبی دارد
کتاب علمی نیست اما در عین حال لفظ قلم حرف زدن یک دانشمند بزرگ است که نکات علمی مهمی را هم لابه لای مطالبش پنهان کرده است
ولی حتی کتاب شعر هم نیست ، اندکی بیشتر از یک شعر ساده است
در ضمن خطش هم با فونت همه ی کتاب های دنیا متفاوت است ، یک خط قدیمی نو ، متفاوت و زیبا
معمولا خیلی ها دوست دارند آن را با فونتی که عثمان اختراع کرده بخوانند.
اما نا خودآگاه با آن رسمی که علی ایجاد کرده بود خوانده میشود ، آن هم با روایت حفص
همه جا هم پیدا میشود پیش آن ساختمان سیاه با شکوه یا در قفسه های روبروی گنبد سبز ، مشرف به گنبد های طلایی و فیروزه ای ، حتی در خانه های گلی مادربزرگهای بیسواد‌
یادش می آید اولین باری ک مطلبی از کتاب را خواند هیچ چیز ازش را متوجه نشد ، مادربزرگش زور کرده بود دو سه تا خط را حفظ کند ، آن هم از بس مادرش برایش خواند حفظش شد و لقلقه ی زبانش.
مطالبش هم کم و بیش لقلقه ی زبان هاست
مطالبی که معمولا با صدای زیبایی خوانده میشود
و خب صدا مهم تر است دیگر چه اهمیتی دارد که کسی انقدر خودش را به زحمت نمی اندازد تا مطالبش را درک کند
هیچکدام از اینها باعث نمیشود که از این نظرمان صرف نظر کنیم که این کتاب مورد بی توجهی عمومی قرار گرفته ، تا به حال به این فکر کردی که یک کتاب خوب کنار دستت باشد که میتواند زندگی ات با خواندنش تغییر کند و تو هم توانایی خواندن و فهمیدنش را داشته باشی اما حتی اراده نکنی یک صفحه اش را بخوانی ؟ این کتاب اینگونه است .
تا به حال شنیده ای یک کتاب زبان دربیاورد و پیش نگارنده اش از بی توجهی جامعه ی هدفش برود شکایت کند؟ این کتاب اینگونه است.
این کتاب همه چیزش خاص است چون فقط این کتاب است که اینگونه است.
قرآن ، کتاب خواندنی ما
کتابی که باید خوانده شود
اما در رحلهای توی قفسه ها و طاقچه ها تنها با احترامی بدون اهتمام نگهداری میشود
یا دیگر فوقش ظهر و شب قبل از اذان کمی با صدای قشنگ بشنویمش
این کتاب اینگونه است
مسلم شاید تصمیم به تغییر نام گرفت

یک دغدغه شخصی
برای قرآن

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۴:۴۷
محمدجواد اسعدی سامانی

قسمت بکن گاهی نگاه ای شاه شاه کربلا
در قلب شیعه می تپی هر گاه شاه کربلا

آغاز غم پیمودن راهی به سمت روضه بود
هی ناله زد زهرا میان راه ، شاه کربلا

قاروره را یک بار بنگر ، سرنوشتت را ببین
این خاک سرخ و شاهدی جانکاه ، شاه کربلا

الشمر جالس ، شد کسوف ای آفتاب شام ها
رأست به روی نیزه ها چون ماه شاه کربلا

دیدی که چشم من شده مثل فراتت غرق تو
از تو نشد بسته نگاهم ، آه شاه کربلا

 

تابستان ۹۸

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۴:۴۳
محمدجواد اسعدی سامانی

انقدر گم شدم تا پیدا کنم تو را
رویم نمیشود که تماشا کنم تو را
آزاد اسیر بند دو زندان دست تو است
مگذار تا که از سر خود وا کنم تو را
دست مرا بگیر مبادا رها کنی
بگذار تا به اسم خود امضا کنم تو را
حبس نفس ، میانه ی زندان زندگی
یک جا بگو بیام تقاضا کنم تو را
بی چیزم و تمام وجودم فقط تویی
نگذار بی وجود خود امحا کنم تو را
من را ببخش بس که برید این طناب دار
از دار خوار دنیا شد وا کنم تو را؟
سخت است این مسیر ، در انتها ولی
نقاشی تبسم لیلا کنم تورا

 

پاییز ۹۹ | اسعدی سامانی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۴:۳۹
محمدجواد اسعدی سامانی

تا مهر مهربان تو گرم طلوع شد
فصل انار و نرگس و باران شروع شد
من باز میروم بروی بام مثل باد
بوی نم و گِل تگری ات وقوع شد
چشمان تو است قصه ی شب های تار من
این حیطه ی سیاه ز چشمت شیوع شد
اسم کتاب تلخ تواریخ هر شبم
إمطارالعین فی حرکات الدموع شد

 

پاییز ۹۹

مجاس : محمد جواد اسعدی سامانی (مسجون)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۴:۳۸
محمدجواد اسعدی سامانی

توی دنیایی که توش حسینو میکشن زنده موندن واس چی؟

 

پ.ن: فرار از شهادت واسه چی؟!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۴:۳۶
محمدجواد اسعدی سامانی