بیمار رو به موت دار الشفای اویم
مشغول بر گدایی در سامرای اویم
ای شهر سخره گیرید در به دری ما را
در جستجوی درب انسانسرای اویم
بیمار رو به موت دار الشفای اویم
مشغول بر گدایی در سامرای اویم
ای شهر سخره گیرید در به دری ما را
در جستجوی درب انسانسرای اویم
آیا سپاه مردان نامرد میپذیرد؟
سردار روشنایی ، شبگرد میپذیرد؟
خسته شدم از اینکه هی کرده ام تمارض
دارالشفای شهرت، بی درد میپذیرد؟
ای قاضی نهفته در ارتفاع حاجات
ای پادشاه شهر مخفی یالثارات
دارم من از فراقت یک بغض ناشکسته
تنها علاج من چیست؟ ادعیه و زیارات؟
راز صلوات آب بر آیینه!
قدقامتِ نور! کرنش سبزینه!
کی میشوی از نُمُوّ انسان ، ظاهر
چندین نفس از صبح سحر! آدینه!
میآید...میم...هاء...دال....یاء
این تسبیحات انتظار است!
تسبیح گرفته ام فراز به فراز عشق را
تنها تویی که بر لبانم ذکر میشوی
و مودّتی خالصةٌ لکم
آمینَ،آمین...
اسفند۹۹ ، مسجدجمکران
امشب آخرین شب است یک دغدغه شخصی |
قسمت بکن گاهی نگاه ای شاه شاه کربلا
در قلب شیعه می تپی هر گاه شاه کربلا
آغاز غم پیمودن راهی به سمت روضه بود
هی ناله زد زهرا میان راه ، شاه کربلا
قاروره را یک بار بنگر ، سرنوشتت را ببین
این خاک سرخ و شاهدی جانکاه ، شاه کربلا
الشمر جالس ، شد کسوف ای آفتاب شام ها
رأست به روی نیزه ها چون ماه شاه کربلا
دیدی که چشم من شده مثل فراتت غرق تو
از تو نشد بسته نگاهم ، آه شاه کربلا
تابستان ۹۸
انقدر گم شدم تا پیدا کنم تو را
رویم نمیشود که تماشا کنم تو را
آزاد اسیر بند دو زندان دست تو است
مگذار تا که از سر خود وا کنم تو را
دست مرا بگیر مبادا رها کنی
بگذار تا به اسم خود امضا کنم تو را
حبس نفس ، میانه ی زندان زندگی
یک جا بگو بیام تقاضا کنم تو را
بی چیزم و تمام وجودم فقط تویی
نگذار بی وجود خود امحا کنم تو را
من را ببخش بس که برید این طناب دار
از دار خوار دنیا شد وا کنم تو را؟
سخت است این مسیر ، در انتها ولی
نقاشی تبسم لیلا کنم تورا
پاییز ۹۹ | اسعدی سامانی
تا مهر مهربان تو گرم طلوع شد
فصل انار و نرگس و باران شروع شد
من باز میروم بروی بام مثل باد
بوی نم و گِل تگری ات وقوع شد
چشمان تو است قصه ی شب های تار من
این حیطه ی سیاه ز چشمت شیوع شد
اسم کتاب تلخ تواریخ هر شبم
إمطارالعین فی حرکات الدموع شد
پاییز ۹۹
مجاس : محمد جواد اسعدی سامانی (مسجون)
توی دنیایی که توش حسینو میکشن زنده موندن واس چی؟
پ.ن: فرار از شهادت واسه چی؟!