چاقچاقو
ما شب عاشورا یک رسمی داریم توی شهرمان به اسم چاقچاقو . مردم ساعت ۲ شب مثل وسط روز میریزند در شهر و به شکلی خاص عزاداری میکنند. یک سنگ یا چوب در دست راست و یک سنگ یا چوب در دست چپ میگیرند و با ضرب مداح به هم میکوبند. یکبار هر دو دست در هوا بههم میخورد و یک بار بدنها شکل نیمخیز میگیرد و نزدیک زمین این دوتکهءچوب بههم میخورند. حاصلش صدایی ظریف است و پژواکی لطیف دارد.
معمولا شعری ترکی خوانده میشود با این معنا که خدایا صبح نشود و چنین و چنان نشود..
{ای خدا گین چالمَسِن / زینب پریشان اولمَسِن
گین چالَر طوفان اولور / زینب بوغازه قان اولور }
شعری دیگر هم خوانده میشود که در ادامه مطلب میگویم.
شب عاشورا داشتم به این فکر میکردم که چقدر این رسم استحاله شده است و چقدر رفتارهای تماشاگران برایم استحاله شده به نظر میرسید. گوئیا آمده اند یک منسک و نمایش و رسم را ببینند و بروند. و الله یعلم بذات الصدور.
انگار مثلا چهارشنبه سوری است. انگار حسین موضوعیت ندارد. خود چاقچاقو موضوعیت دارد.
حالا استحاله چرا؟
درباره تاریخچه و حکمت این نوع عزاداری سخن های بسیاری گفته اند اما مجموع صحبت های مبهم و متعدد و خوانش نهایی من از این سنت این است:
درست است که مثل امشبی خیلیها دلشان را از حسین کندند و زدند به تاریکی و رفتند اما ما هستیم. ما {آماده} هستیم! پس از هزار و صدها سال میتوانی روی ما حساب باز کنی. آنها رفتند اما ما آمدهایم! سنگها و خاشاک را از زمین جمع میکنیم (که مبادا فردا بعد از اسارت خاندان و بچه های حسین اذیت شوند.) اصلا چرا عصرعاشورا چنین نمیکنیم؟ نیمه های شب از خوابمان زده ایم که این پیام را برسانیم اصلا! ما آماده ایم اما کاش صبح نزند و بر کوس جنگ کوفته نشود تا حسین برود و زینب پریشان شود.
این رسم ترکیب حماسه و غم است و اتحاد. پیامش آخرالزمانیست! حالا مردم سامان فقط میآیند و انجام میدهند و میبینند و میروند بدون آنکه غرضی حاصل کنند. باید مقاصد فراموش شده سنتهای عامه را روشن کرد..
/ حال نکته جالب این است که صدای باشکوه و ظریف سنت قدیمی چاقچاقو که اندک مزاحمتی هم برای خفتگان شب عاشورا نداشت را با صداهای طبل و سیستم های صوتی و صدای تیز نی ممزوج کرده اند که اندکی مزاحمت ساز است ساعت دو نیمه شب.
شعر دیگری که خوانده میشود:
در بعضی قافله های عزاداری یک شعر بریده بریده فارسی هم خوانده میشود که معروف هم هست. قسمت هایی از پایان مصرع ها را مداح به شکل نمادین نمیخواند و مردم شعر را با ندای علی تکمیل میکنند. شعر اینست: امشب جناب فاطمه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا گوید حسین من چه شد نور دو عین من چه شد. اما اینطور اجرا میشود: (امشب جناب فا (علی) با اضطراب و وا(علی) الی آخر..) فلسفه اش این است که مداح از شدت حزن نفسش بالا نمی آید خسته شده ناتوان است از غم هق هق میزند مردم می آیند علی میگویند و مداح را در بیان غم و سوگواری یاری میکنند. مردم غالبا فلسفه اش را نمیدانند. / خوشا بریده بریده ز سربریده بگویم...