چیزهای ساده ای که توی این رود وجود دارد
یک نظریه عجیب فلسفی یونانی هست که معتقد است ما هیچوقت پایمان را در یک رودخانه نمیگذاریم. چون ذرات آبی که ساعتی پیش از آنجا رد شده دیگر این ذرات آبی نیست که هم اکنون در حال گذر است. داشتم فکر میکردم که من هم الان داخل همان رودم که طبق آن نظریهء عجیبِ درست یا غلط دو سال دیگر آن رود همان رود گذشته نیست. همواره در جریان است. قطعا من هم جزء آن رودم. آن رود هم فرضا همان رود است ولی دانشجوی سال ۶۴ دانشگاه امام صادق کجا و من بیمصرف کد۹۸ کجا. مقصد یکیست و آن هم دریاست. شاید هم برای بعضیمان گوشه ای مرداب همان مقصد نامعین میانه راه باشد. همانجا بمانیم مثلا و دریا را فراموش کنیم. ولی خب من دلم تنگ میشود برای اینجا.
اینجا: جامعهء مومنانهء دانشگاه امام صادق.
نهایتا دو الی سه سال دیگر خودم را در این جغرافیا خواهم یافت. از الان که فکرش را میکنم دلم تنگ میشود. یکی از معدود جاهاییست که بیشترمان حرفهایمان را بدون توضیحات اضافه میفهمیم. مفروضاتمان یکیست. همزمان که بحث های موشکافانهء ناتمام توی گروههایمان را بالاپایین میکنیم میدانیم چه میگوید. ممکن است مواضع مخالف داشته باشیم اما یک قلبیم.
خیلی چیزهای ساده ای داریم که شاید به چشممان نیاید. مثلا بعید میدانم در خوابگاه های دیگر هفت روز هفته توی چند اتاق روضه برپا باشد. یا مثلا بعید میدانم در جای دیگر وقتی مینشینی بر زمین از طهارت آن زمین و رعایت احکامش توسط بقیه مطمئن باشی. یا مثلا کی و کجا میتوانی جمعی را ببینی که بعد از اذان صبح میدوند تا خود را به نماز جماعت صبح یک مسجد معمولی برسانند. بعید میدانم چیزهای ساده ما را بقیه جوامع کوچکی که شبیه ما هستند داشته باشند. به طور خلاصه اینکه خودم را جزءی از این کل در نظر گرفتم من را به وجد میآورد. نه اینکه الکی ذوق کنم یا افتخار کنم و این داستانها. من اینجا را هرقدر مسیرش موفق یا ناموفق بوده باشد برای چیزهای سادهاش دوست دارم. برای قلبهایش برای اتاقهایش برای استادهایش برای دانشجوهایش برای تاریخش برای هیئتمیثاقش برای مسجدش برای روضههایش برای..