شکلات تلخ / هویزه
در رفتن یک شیرینی و یک عدد هم تلخی وجود داره.
از چیزی بریدن سخته و تلخ. و به چیزی رسیدن هم شیرین. وقتی این دو تا حس با هم قاطی میشن چیز عجیبی میشه
وداع از هر(کسی/چیزی/جایی/زمانی/شرایطی) شبیه شکلات تلخه با تلخی ۶۰ درصد.
دنیا یعنی وداع. پس دنیا یعنی شکلات تلخ با تلخی ۶۰ درصد*
_____________________________________
* روز آخر بازه سوم. برای ارسال آخرین کلیپ و تحویل کلید قرارگاه رسانه، با مسئول جدید قرارگاه دوباره رفتیم اتاق قرارگاه رسانه.
کار تموم شد و رفتم مثل دیوونه ها وسط مزار ، وسط گور دست جمعی یاران روح الله و اصحاب آخر الزمانی سید الشهدا ، همون وسط راه میرفتم فقط. رسیدم سر مزار فرمانده علم الهدی ، خادم بازه جدید مزار از وضعم حالمو فهمیده بود. گفت داری میری؟ چون حتی نمیشد بغص کنم با لبخند گفتم آره روز آخره. گفت من هشت ساله این حسو دارم تجربه میکنم. بی اختیار در آغوش گرفت من را. من هم در آغوشش گرفتم گفتم این ده روز که اینجایی التماس دعا. انگار او هم کل این هشت سالو برای لحظه وداع اومده بود هویزه. هویزه نماد وداعه*
*ای وای! چرا انقد زود تموم شدی و چقد زود دلتنگم کردی و چقدر زود داری من را از این فراق به کشتن میدی. هویزه! سید حسین علم الهدی! مزار باصفای خودمونی! تو تا کی با من خواهی بود؟
*یه شعر معروف خادمای شهدا دارن یه قسمتش اینجوریه زائرا میرن خادم میمونه. ضمن این موضوع باید عرض شود که خادمم میره..
22 اسفند 1401 نوشته شد
/ اینا رو نشد روز آخر بازه خادمی مکتوب کنم. چون نمیشد