مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

میگفت ما امام زمان داریم

پنجشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۲۸ ق.ظ

پیرمرد اهل کربلا بود
۴۰ سال اهواز مینشست و قم هم انگاری خانه داشت.
از کربلا مهاجرت کرده بود اینجا.
آمده بود جمکران. دلش کمی پر بود انگار.
دیدن مهاجری دیگر از افغانستان فرصتی بود برای یک همصحبتی
شیعه ها رنگ و بوی یکدیگر را خوب میفهمند.
پرسید چند سال است ایرانی.
جواب داد سی سال است.
میگفت شرایطت سخت است؟
پیرمرد افغانی حواب داد آری دوری از وطن است.
گفت چرا برنمیگردی.
گفت به خاطر طالیب ها است.
از طالبان پرسید گفت وهابی اند. از وهابی های پاکستان.
پیرمرد کربلایی مشتاقانه گوش میداد.
فکر کنم شاید دوست داشت که پیرمرد افغانشتانی هم از وضع کربلایی بپرسد.
بگوید تو چطور. چرا برنمیگردی.
اما کربلایی میپرسید میگفت چقدر شیعه در افغانستان هست. مگر پاکستانی ها شیعه نیستند . شیعیان افغانستان مسلح نیستند تا با طالب ها مبارزه کنند. سوال هم زیاد داشت.
دلش پر بود از محبت به مهدی.
میگفت من معنقدم امام زمان بسیار نزدیک است.
من معتقدم ظهور امام زمان بسیار نزدیک است.
اوضاع اینطور نمیماند.
چقدر حرف هایش را که از عمق قلب آمد بر عمق قلبم نشاند خدا.
پیرمرد کربلایی خوب داشت با دلم بازی میکرد.
میگفت من ایمان دارم به خدایم و به امام زمانم.
ما امام زمان داریم.
جمله  آخر..
و خداحافظی
این مکالمه ای بود به فارسی
فارسی زبان مقاومت است.
مقاومت تا نصر، مقاومت تا ظهور.

 

الآن. مسجد مقدس جمکران ، ۱۱ فروردین ۱۴۰۱

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۰۱/۱۱
محمدجواد اسعدی سامانی

نظرات  (۱)

۲۱ فروردين ۰۱ ، ۱۲:۰۸ حمید درویشی شاهکلائی

چقدر خوب تمومش کردی!
آفرین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی