مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

 

 

میم باید بود

مثلا مهربان باید بود

حتی کمی

منتظر باید بود

مومن باید بود

مقدار باید بود

حتی مقداری هم که شده باید درباره مقدار اندیشید

... لم یکن شیئا مذکورا

میم الف مسجون

#از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۷
محمدجواد اسعدی سامانی

داشتم دعای عهد میخواندم. توجهم به این عبارت جلب شد: " وَالمسارِعینَ اِلیهِ فی قَضاءِ حَوائِجِه" ، سرعت به شروع بسیار مهم است. فکر میکنم یعنی فارغ از درک تکلیف و نحوه یاری رسانی و .. باید به‌سرعت برای یاری شتاب کنی. همواره غرق در فکر و مسیریابی نباشی. سرعت در امتثال امر خود بخش مهمیست از مطیع بودن و ولایتپذیری. عاشق حرکت میکند. عاشق معطل نمیکند. به گمانم نماز اول وقت خواندن مداوم تمرین مناسبی برای تقویت این خصیصه در وجود انسان باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۳۳
محمدجواد اسعدی سامانی

داشتم به این فکر میکردم که همین حالا که من توی حال خودم نشستم اینجا در امان خدا ، هزار کیلومتر آن ور تر مردی زیر ۸۵ تن بمب شهید میشود. مردی در درگیری تن به تن با سگهای هار صهیون بی سر میشود. طفلی که حالا نه پدری برایش مانده نه مادر بین خرابه های خانه اش دنبال عروسکش میگردد. فرزندی در آتش خیمه ها میسوزد. از جنگ هجرت کرده ای شهرش به کلی ویران میشود. چقدر آسمانهای مردمت رنگارنگ است خدا. کاش رنگ سرخ را نمی آفریدی مهربان.‌. کاش ظلم را خلق نمی‌کردی ای حکیم بزرگوار..‌ کاش آتش را.. کاش آهن را.. کاش باروت را.‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۳۲
محمدجواد اسعدی سامانی

یک جمعه صبح بود که بعد از مدتها فراق از بهشت ، رفته بودم زیارت شهدا.
با حوصله شهیدان بسیاری را زیارت کرده بودم و دیگر رسیده بودم به مقصد آخر. مزار شهید بهشتی. کربلای من در تهران.
آنجا همیشه آدمهای مهمی را می‌بینم. آن روز هم که چند قدم آنطرف تر از مزار به دیوار تکیه داده بودم و میرحسین موسوی را به خاطر معماری ای که برای این بنا کرده تحسین می‌کردم لهجه ای آشنا به گوشم رسید و سر بلند کردم و دیدمشان.. چه مجاهدانی اسماعیل! چه مجاهدانی! نشان افتخارشان را پشت عینک های دودی پنهان کرده بودند و با دستانی مجروح و چهره‌هایی که هنوز زخمی بودند عصازنان با آن وضع سختشان کاروان شده بودند و آمده بودند زیارت شهدا. خواستم همراهشان شوم و با چند تایشان صحبت کنم اما خب شرمم آمد. چه باید میگفتم؟ من چه کار کرده بودم؟ چه میگفتم که شعار نباشد؟ من بزرگترین خدمتی که میتوانم کرده باشم در قبال آنها پوسترهایی بود که برای شهید شدن رهبرانشان زده بودم! خنده دار بود. مثل کسی که انسانهایی بسیار مهم را دیده باشد سایه شان را میزدم. هی با خودم کلنجار میرفتم که من که عربی بلدم چیزی باید بگویم اما با خودم به نتیجه نمیرسیدم. آنها از من قوی تر بودند نیاز به قوت قلب نداشتند. آنها خود خود ایمان بودند. پیاده تا مزار شهید چمران آمدند و از قبل من منتظرشان بودم. سوار ون مشکی ای شدند و تا مزار شهید پلارک رفتند و باز قبل از آنها خودم را رسانده بودم آنجا. یکی از بسیجی ها از ایرانی‌جمعشان پرسید لبنانی اند؟ بعدش هم از زوار جویای عطر پلارک یک صلوات برای مجاهدین اسلام گرفت و آنها هم رفتند و من هم دانستم کجا خواهند رفت. رفتند سر مزار شهید آوینی و مشخصا ایستگاه پایانی شان بود. آنقدر دنبالشان کرده بودم که همراهان ایرانی شان این آخر بهم شک کرده بودند و طوری دیگر نگاهم میکردند. آنجا پلان آخر بود. نگاهشان کردم. خوب نگاهشان کردم. مشخص بود خودشان چندان جایی را نمیبینند. تا سرکاروانشان گفت اینجا مزار شهید آوینی‌ست فضا تفاوت ملحوظی یافت یا شاید من اینگونه حس کردم که سر مزار سید مرتضی حس و حال آنها خیلی عرفانی تر شده بود. میدیدم که با اینکه اکثرا بینایی شان را از دست داده بودند، از وطن دور بودند و سید حسن را نیز دیگر نداشتند چقدر روحیه شان قوی بود. جوان و میانسال. یکی سیگارش را درآورده بود و با یک طراوت و سکوتی درگیر سیگار بود و دیگری می‌خندید و دیگری گریه میکرد. کسی سر به آسمان بلند کرده بود و کسی به زمین. چند نفری هم با هم جملات لبنانی غلیظی میگفتند که سخت میشد فهمید. همه چیز خیلی عادی بود و همین موضوع بود که باشکوه بود. ابرقهرمان‌ها هم همواره مجهولند و آخر قصه شناخته میشوند. آنها رزمندگان سروقامت حزب بودند که هنوز مهر شهادت مشهورشان نکرده بود. شیر زخمی هم بشود باز شیر است. و اما من که بودم؟ من آن لحظه کلمهء حقیرِ وداع بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۹
محمدجواد اسعدی سامانی

جمله ای هست که میتواند زندگی را معنا دهد. در شادی و در غم باید بدانی که: هیچ حالی دائمی نیست.
ساعات و لحظات ، روزها و هفته ها و  ماه ها و سال ها به چشم به هم زدنی میگذرند و تو بلاخره با مرگ رودررو می‌شوی. آن لحظه چگونه است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۸
محمدجواد اسعدی سامانی

و در حال و روز مؤمنان گذشته فکر کنید، که چگونه در حال آزمایش و امتحان به سر بردند، *آیا بیش از همه مشکلات بر دوش آنها نبود؟* و آیا بیش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند؟ و آیا از همه مردم جهان بیشتر در تنگنا قرار نداشتند.
فرعون‌هاى زمان، آنها را به *بردگى* کشاندند، و همواره بدترین شکنجه‌ها را بر آنان وارد کردند، و انواع تلخى‌ها را به کامشان ریختند، که این دوران ذلّت و هلاکت و مغلوب بودن، *تداوم یافت نه راهى وجود داشت که سرپیچى کنند، و نه چاره‌اى که از خود دفاع نمایند*
تا آن که خداوند، *تلاش و استقامت و صبر* در برابر ناملایمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتى‌ها را براى ترس از خویش، مشاهده فرمود. آنان را از تنگناهاى بلا و سختى‌ها نجات داد، و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى، و ترس آنها را به امنیّت تبدیل فرمود و آنها را *حاکم و زمامدار و پیشواى انسانها* قرار داد، و آن قدر *کرامت و بزرگى* از طرف خدا به آنها رسید که *خیال آن را نیز در سر نمى‌پروراندند* پس اندیشه کنید که چگونه بودند آنگاه که: *وحدت اجتماعى داشتند، خواسته‌هاى آنان یکى، قلب‌هاى آنان یکسان، و دست‌هاى آنان مدد کار یکدیگر، شمشیرها یارى کننده، نگاه‌ها به یک سو دوخته، و اراده‌ها واحد و همسو بود.*

وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ اَلْمَاضِینَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکُمْ کَیْفَ کَانُوا فِی حَالِ اَلتَّمْحِیصِ وَ اَلْبَلاَءِ أَ لَمْ یَکُونُوا أَثْقَلَ اَلْخَلاَئِقِ أَعْبَاءً وَ أَجْهَدَ اَلْعِبَادِ بَلاَءً وَ أَضْیَقَ أَهْلِ اَلدُّنْیَا حَالاً اِتَّخَذَتْهُمُ اَلْفَرَاعِنَةُ عَبِیداً فَسَامُوهُمْ سُوءَ اَلْعَذَابِ وَ جَرَّعُوهُمُ اَلْمُرَارَ فَلَمْ تَبْرَحِ اَلْحَالُ بِهِمْ فِی ذُلِّ اَلْهَلَکَةِ وَ قَهْرِ اَلْغَلَبَةِ لاَ یَجِدُونَ حِیلَةً فِی اِمْتِنَاعٍ وَ لاَ سَبِیلاً إِلَى دِفَاعٍ حَتَّى إِذَا رَأَى اَللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ اَلصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى اَلْأَذَى فِی مَحَبَّتِهِ وَ اَلاِحْتِمَالَ لِلْمَکْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایِقِ اَلْبَلاَءِ فَرَجاً فَأَبْدَلَهُمُ اَلْعِزَّ مَکَانَ اَلذُّلِّ وَ اَلْأَمْنَ مَکَانَ اَلْخَوْفِ فَصَارُوا مُلُوکاً حُکَّاماً وَ أَئِمَّةً أَعْلاَماً وَ قَدْ بَلَغَتِ اَلْکَرَامَةُ مِنَ اَللَّهِ لَهُمْ مَا لَمْ تَذْهَبِ اَلْآمَالُ إِلَیْهِ بِهِمْ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانُوا حَیْثُ کَانَتِ اَلْأَمْلاَءُ مُجْتَمِعَةً وَ اَلْأَهْوَاءُ مُؤْتَلِفَةً وَ اَلْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً وَ اَلْأَیْدِی مُتَرَادِفَةً وَ اَلسُّیُوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ اَلْبَصَائِرُ نَافِذَةً وَ اَلْعَزَائِمُ وَاحِدَةً
```
بخشی از خطبه قاصعه امیرالمومنین علیه السلام
خطبه ۱۹۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۷
محمدجواد اسعدی سامانی

دارم به این گزاره فکر میکنم که ما مالک هیچ چیز نیستیم و مدتیست مهلت داده شده‌ایم که از یک‌چیزهایی استفاده کنیم و برویم. و در نهایت ما نوبتمان را به ارث میگذاریم. ما مالک نیستیم. الملک لله.
*
یک زمانی که عشق خوشنویسی بودم دستخطی از میرعماد که شعریست از سعدی علیهماالرحمة را گوشه اتاقم چسبانده بودم:
شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه‌ای بر ، به سنگی نوشت
بر این چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۶
محمدجواد اسعدی سامانی

با یک دوست سوری اهل سنت در اینستاگرام از مدتها پیش در ارتباط بودم و راجع به فلسطین و جهان اسلام صحبت می‌کردیم طرفدار بشار بود و گاهی هم راجع به بشار و کم کاری هایش بهش انتقاد میکردم و آن هم محکم از بی کفایتی بشار دفاع می‌کرد. سر جریانات اخیر از این رو به آن رو شده بود و من هم شگفت زده از این دو رو بودنش! یک اصطلاحی هم بین خود عرب ها هست که سوری ها به نفاق معروفند. به شوخی و جدی بهم میگفت: ها! دیدید چطور بیرونتان کردیم؟ ای خوک های رافضی! دولت ظالم و مجرمتان را ساقط کردیم.
مواضع پیشینش را به او یاد آوری کردم و و مدال نفاق را مفتخرانه به گردنش انداختم. گفتم از حقانیت ما روافض همین بس که از آن‌گاه که دشمن‌مان را شناختیم و دل به یک‌دستی مسلمین دادیم هیچ‌گاه جنگی را به روی اهل سنت نگشوده ایم و تمام نیروی ما مقابل صهیونیسم خرج شد. اما شما! آنگاه که به بهانه اسلام برخاستید یک تیر هم به صهیونیسم شلیک نکردید و در عوض مقدسات ما را به بدترین شکل هتک کردید و ما را کشتید! به حضور امریکا و نفت دزدی هایش در کشورتان اعتراضی نداشتید اما به حضور نیروهای حزب الله چرا! خاک سرزمینتان جولان در اشغال رژیم است اما آنچه برایتان مهم بود حضور ایران بود و افتخارتان بیرون راندن نجاست رافضه از مسجد اموی! فرزندان شجره خبیثه و ملعونه بنی امیه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۴
محمدجواد اسعدی سامانی

داشتند راجع به قبول شکست و تئوریزه کردنش تحلیل مینوشتند. میگفتند رهبر نمی‌خواهد قبول کند شکست خوردیم! این موضوع دو جنبه دارد. یک جنبه برای عامه است یک جنبه برای فعالان و مرتبطین به این مسائل. در عرصه عمومی مخاطب جهانی مقاومت نباید ایمان و یقین و امیدش را از دست بدهد و در جنبه درونی تر و خصوصی تر فرماندهان نظامی و فعالان فرهنگی باید از تاریخ همواره درس بگیرند. باید بدانیم هر چه باشد در نهایت اسمش شکست نیست. اسمش بالا و پایین میدان است. نباید فراموش کرد که ما همواره پیروزیم. چه بمیریم و چه بمانیم و چه به هدف برسیم چه به هدف نرسیم اگر در مسیر حق باشیم پیروزیم. معادلات ما فرق می‌کند. مگر جنگ هشت ساله مان روی محاسبه دو دو تا چارتا پیروزمندانه بود؟ اما ما از چندین جهت پیروز شدیم! در کربلا به چشم ظاهر بین ما چه کسی پیروز شد؟ لشکر خدا یا لشکر دنیا؟ حال از چه کسی به عنوان قهرمان آن ماجرا یاد میشود؟ دستور العمل کلی هم اینست که پیر ما میگوید: نه در پیروزی ها مغرور شوید و نه در شکست ها ناامید.
ان معی ربی سیهدین. خدای موسی مومنان را تنها نمیگذارد. این نیل شکافته خواهد شد، فرعون نیز مغروق.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۳
محمدجواد اسعدی سامانی

من باور دارم که معاشرت با اشخاص خصیصه ای را به ما اضافه نمیکند.آن خصیصهء خوب یا بد را اشتداد می‌بخشد. جوهره اش در اعماق وجود و در سیطره‌گاه تمنیات ما بوده و خودمان خواسته ایم چیزی بشویم که اکنون در بین روابط خود به خود شکل داده ایم. همه چیز تحت الشعاع انتخاب ماست.
حالا به خاطرم آمده که مولانا هم چیزی میگوید که وجهی با حرف من هم دارد:
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
در خود بطلب هرآنچه خواهی که توئی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۲
محمدجواد اسعدی سامانی

دلم برای مسلمانها می‌سوزد. خوره‌های آخر الزمانی جهان مدرن از هفت جهت افتاده‌اند بر اوطان و ابدان خسته از اعصار اهل اسلام و بی آنکه بدانیم آهسته می‌میریم و خود نیز نمی‌فهمیم چه بر ما گذشته است.
بگذار از داستان انسان مسلمان بگویم.

گوشه ای فرزندانی یخ می‌زنند. تمام اهل خانواده ای می‌میرند. جوان‌مردی در اثر عملیاتی کثیف توسط یک پیجر کور شده. دسته دسته ، آتش گرفتگان پناهگاهِ جنگ زدگان بر زمین افتاده و اشخاصی برای عزیزکرده‌های جانشان که آرزوهایشان و امیدشان را به قلبش گره زده بودند *فریاد سر می‌دهند.*

حال گوشه ای دگر از عالم اسلام فرزندانی در گرما و شکم سیر میخوابند و نهایتا فکر امتحان ریاضی فردایشان هستند. و تمام اهل خانواده ای زنده اند و فردا مادره غذا میپزد و پدر به سراغ نان‌درآوردن میرود و فرزند هم سراغ درس اش میرود مدرسه یا دانشگاه.
دسته دسته انسانهای مسلمان در بازار ، بانک ، دانشگاه و اداره ها مشغول گذران زندگی اند و دیگر مومن‌هایشان یک مسجد هم این میان می‌روند. مغروق در تکنولوژی های ارتباطی و نظامات زندگی غربی اینستاگرام را باز می‌کنند یک خبر از غزه را می‌بینند متاثر میشوند ، خبر بعدی را هم ، خبر بعدی را رد میکنند ، خبر تهدیدات جدید جهان غرب علیه برادرانشان در فلسطین و یمن و ایران را می‌خوانند. شاید یک کامنت زیرش بگذارند. خبر بعدی راجع به فلسطین را رد میکنند. ریلز های جدیدی را میبینند و مشغول کارهای دیگرشان می‌شوند.
*و سکوت* . سکوتی کر کننده‌. سکوتی مهیب. سکوتی خفت‌بار. خفت برای یک ثانیه اش است.

دو میلیارد مسلمان خوشگذران ساکت. اندلسی‌های عصر جدید. حتی یک میلیارد نفر اگر در مرزهای فلسطین تجمیع شوند حتی نیازی به هیچ سلاح دیگری ندارند! آه چه آرزوی بزرگی! یک میلیارد نفر اگر روزانه در کشور های خود نیز حرکتی میکردند، هم دولتشان کاری می‌کرد هم جهانیان خشم ما را می‌دیدند. صهیون‌زده‌ها نمیدانستند انقدر بی‌غیرتیم که حالا دانستند و حالا بدتر و بدتر هم با این امت عیش‌طلب و بی رگ خواهد کرد. عملیات اندلس جهانی! لن ترضی عنک الیهود و النصاری حتی تتبع ملتهم برادران! تو درگیر منافقین مسجد مکی هستی؟ تو درگیر نوامویان مسجد اموی هستی؟ علوی باش! عملا علوی باش!

من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۳ ، ۰۶:۲۲
محمدجواد اسعدی سامانی