مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون

تراوشات ذهنی یک دانشجوی درونگرا

مـسـجـون


دانشجوی فقه ... مینویسم ، میخوانم ، بازگو میکنم
چایی زندگی ام را هم معمولا با گرافیک و خطاطی مزه دار میکنم
|
اهل سامانم
زنده رودی درون من جاری است
چشمه های مشبک باطن
مملو از باده بی آزاری است.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

ذهنم قدم به ذهنیت یار میکشد
که از هر چه میکشد سر اسرار میکشد
بر روی بام تا خود صبحم خمار دوست
باده کشی شدم که بی انکار میکشد
انگشت هایشان به سوی من اشاره شد
آری اشاره شد که چو خمّار میکشد
دیوانه و رها است شما هم ولش کنید
راهی که مانده است به اکثار میکشد
آنقدر زخمی ام که فراموش کرده ام
آنقدر یادم است به اقرار میکشد
باید که طی کنم برسم من به شهر یار
آن شهریار کز همه اقشار میکشد
باید سفر کنم که بیابم نشانی اش
خورشید از نبودن اسفار میکشد
گر من اویس باشم او هم محمد است
مثل علی ز دوری عمار میکشد
گفتند بین راه بمان شاید آید او
دنیا کنون ز جمله این بار میکشد
آوردنی است آمدنی نیست نور حصر
این روزنه ز مردم بی عار میکشد
در جمعه ها نایست و در جمجمه طلب
چون مهدی از جماجم کم کار میکشد
 

شب پنجشنبه چهار فروردین ساعت سه و چهل دقیقه

میم . الف . مسجون
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۳۰
محمدجواد اسعدی سامانی