توی دنیایی که توش حسینو میکشن زنده موندن واس چی؟
پ.ن: فرار از شهادت واسه چی؟!
توی دنیایی که توش حسینو میکشن زنده موندن واس چی؟
پ.ن: فرار از شهادت واسه چی؟!
با اندکی تاخیر باید بگویم که امروز سیصدو سیزدهمین روز تاسیس این وبلاگ است
روزهای تلخ و شیرینی را در اینجا تجربه کردم
خاطرات جالبی را حمل خواهی کرد ای روز نویس مهجور و کوچک من!
نمی دانم ولی دوست دارم در این مطلبک یادداشتی محض تیمن از آسدمرتضی بیاورم
تازگی ها بیشتر مجذوب شخصیتت شدم سید مرتضی!
دوکوهه، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟
پس منتظر باش.
در این امیدم که اینجا دو کوهه ای باشد برای قلب زنگار زده ی سیاه منتظر نمایی که جز تو یاوری ندارد مهدی!
بعضی وقتها باید توجه کرد که چقدر با اینکه غرق در گناهیم خدا دوستمان دارد
حدیثی دیدم با این مضمون توفیق نیافتن بر انجام گناهان از نعمات الهی است.
کاش از این نعمت استفاده کنم نه اینکه دوباره تجری
دیگر گناه برایم عادی شده ، نظرت چیست که گناه نکردن برایت عادی شود.
نوشته شده در چهاردهم شهریورماه ۹۹
حاصلی از نیم یادداشت های ذهنی یازدهم مرداد ماه و چهارم شهریور ماه
سلام میدونم مخاطبی ندارم چون هم آمار اینو نشون میده هم خشکسالی ای که تو بخش نظرات بوده و هست موید حرف منه.
اما با این حال
سلام بچه ها
اومدم که دوباره مثه قدیما و وبلاگایی ک داشتم چرت و پرت بنویسم
یادش بخیر تقریبا نصف عمرمو تو بلاگفای بی مصرف گذروندم ک بلاخره با بلاگ بیان آشنا شدم
یکی از بی نقص ترین سرویس های بلاگدهی ای هس ک دیدم شاید تنها نقصش عدم امکان به کار گیری کد های مختلف باشه که شاید نصف وبلاگنویسیم قبلا کد نویسی بود ، شاید بیشتر از این که به مطلب توجه میکردم به قالب و بلاگ و ابزار ها و رنگ ها و تصاویر وبلاگم میرسیدم.
الانم چن وقتی هس میخواستم برم بلاگفا وارد صفحه خود سایت ک میشم ارور میده
تا همین حد تباه
چن سال پیشم ک کلا داده های وبلاگا رو از یه تاریخی به قبل پاک کرده بود
ینی هفتاد درصد تولید محتوا و شوق و ذوق ملت برای وبلاگ نویسیشونو باد هوا کرد
بلاگفای وابسته به کانادا حقشه اینجوری هم بشه ولی کاش بلاگ اینجوری نشه حداقل
میگفتم
من تا از راه میرسیدم وبلاگای جدید میزدم
وبلاگ اموزش قران و قصه های قرآنی واسه بجه ها
آموزش مفاهیم مهدویت برای کودکان
چمیدونم
این اواخر وبلاگ های معرفت افزایی دینی
و مبارزه با شبهات
البته پس از یه فاصله چند ساله با وبلاگ ، چون خیلی دلم برای وبلاگ نوشتن تنگیده بود این وبلاگو زدم ک دیدم ترم رایانه امسالمون هم درباره اینترنت و وبلاگا هست و این شد یه تیر و دو نشون
البته این ک میگم تو دوره کودکی و نوجوونی وبلاگ نویسی میکردم هرگز به این معنا نیست که تولید محتوا میکردم اسمشو میشه گذاشت انتشار محتوا از سایت و بلاگ این و اون ، خیلی خلاقیت کمی به خرج میدادم ؛ که البته علت اصلیشم سرعت اینترنت های دایال اپ اون موقع بود ولی واقعا اون صدای دلخراش اولشم توش پر از کلی شوق و ذوق بود.
همین حالا هم تاثیرات اون موقعم نمایانه اصلا حال ندارم بنویسم. شاید واسه همین هیچکدوم از وبلاگامو نتونستم تا جای مناسبش جلو ببرم
این زیر اسم ادرس وبلاگای قبلیمو لینک کردم ک هم داشته باشمشون هم اگه کسی دوس داشت(اصلا کسی این متنو میبنه) بره ببینه چقد من تباه بودم ، فعلا یا علی
باغ نرگس - برای منتظرای کوچولو
هدهد - اموزش قرآن به کودکان (البته الان تغییر کاربریش دادم )
چن تا وبلاگ هم هستن ک یادم نیس چی بود ادرسشون شما به حافظه خوبتون ببخشید
فاء فیـض و قاف قرب و هاء هـو
این عکسم را خیلی دوست دارم ، مال روز های اول دانشگاه است ، روز پاییزی در حال تحصیل در رشته فقه ، بعد ها که به تصویر نگاه کردم دیدم چقدر این شعر بهاش می آید ، حوض، هاء هو میشود و سنگچینی کنارش قاف قرب است و کف آجری خیس زمین هم فاء فیض ، و من دقیقا روی آجر ها قرار دارم و خیلی کار دارد تا برسم به انتهایش ، به کمال ، به هو
همیشه دنبال رویا بودمجایی در بین اهداف؟جایی در بین خاطرات؟جایی در بین خیالات ؟ اوهام ؟ افکار ؟ ایده ها؟شاید اینجا ، شاید هیچ جا
چقدر مشتاقم آثارت را بخوانم!
همه شان را...
نمیدانم انگار یک کانال ارتباطی تنگاتنگ بین من و توست.
یا بین من و آوینی!
بین امثال شما!
اگر از من بپرسند آرزوهایت را بنویس
قطعا در بین مهم ترینشان خواهم نوشت:
خواندن آثار عین صاد
آوینی
مطهری
و
...
حرفی باقی نمی ماند
...
وارد خانه مامانجون شده ام
صبح است ساعت 9
تلویزیرن برنامه کودک نشان میدهد
شبکه قرآن با آن مجری های مهربانش
مامانجون پاهایش هنوز خوب است! هنوز کمردرد نگرفته
دارد در آشپزخانه لوبیا پلو میپزد.
بوی آش شیر و لوبیا پلو در هم امیخته است.
یک کاسه شیر برنج و کمی شکر روی آن را جلویم میگذارد
و من با محبت میگویم دستت درد نکنه مامانجون ، من خیلی غذا های شما رو دوست دارم!
(منظورم این است که خیلی دوستت دارم)
من امام رضا را دوست دارم
خاله زعفران هایی که مرا یاد امام رضا می اندازد را از مزرعه شان چیده
و گذاشته آن گوشه تا عصر با کمک مامان و دایی ها پاکشان کنند.
خاله با مهربانی می آید و با هم نقاشی میکشیم و کتاب میخوانیم.
هر موقع زعفران پاک میکنند من سرگیجه میگیرم
میلاد امام حسن است!
من هنوز به سن روزه گرفتن نرسیده ام
مامانجون برای من غذا میپزد
سیر ترشی را من معمولا با دمپخت میخوردم و ترشی پیاز را با لوبیا پلو!
گاهی هم ترشی فلفل جای هر دو را پر میکند!
بغد از ظهر باید بروم مدرسه
زنگ اول قرآن
زنگ دوم ریاضی
زنگ سوم هنر
زنگ چهارم هدیه های آسمانی
زنگ پنجم ورزش
همه شان را به جز مورد دومی دوست دارم
...
اومدم به فضای وبلاگ نویسی
دور از فضای هیاهوی اینستاگرام و تلگرام و امثالش
اینجا ساکت و اروم
کنار طاقچه خاطراتم
و باغچه اهدافم نشستم و مینویسم
بدون ترس از اینکه
وحشیانه توسط بقیه دنبال بشم ، تحسین بشم و یا فحش بشنوم
اینجا با خودم بلند بلند فکر میکنم
اگه بقیه هم شنیدن ، ناشنیده بگیرن.
نوشتن بهترین راه برای نویسنده بودن است...