میم باید بود
مثلا مهربان باید بود
حتی کمی
منتظر باید بود
مومن باید بود
مقدار باید بود
حتی مقداری هم که شده باید درباره مقدار اندیشید
... لم یکن شیئا مذکورا
میم الف مسجون
میم باید بود
مثلا مهربان باید بود
حتی کمی
منتظر باید بود
مومن باید بود
مقدار باید بود
حتی مقداری هم که شده باید درباره مقدار اندیشید
... لم یکن شیئا مذکورا
میم الف مسجون
بخوان دوباره ز غیبت که چشم هام ببارد
بخوان که ذهن ضعیفم تو را به یاد سپارد
بگو از این غم هجران ، بگو از این غم دوری
که چشم کور من آقا جز اشک چاره چه دارد؟
بتاب بر دل بی جان بتاب بر سر تاریک
که دست بی رمق شاعری تو را بنگارد
تویی تو حضرت خورشید و پشت ابر نشستی
شبیه ماهِ غریبی که پا به شب نگذارد
هلا بیا بنوازم ، نوازش تو مرا بس
که دست سبز تو هر لحظه بذر رشد بکارد
بیا امید خلایق ، بیا مجاهد عاشق
که پادشاه جهانی و رب تو را بگمارد
بیا بتاب به قلبم بگو بخوان بنوازم
امام نور تمام است امام سایه ندارد
۲۶ مردادماه ۱۴۰۰ ، ۸ محرم ، من
پینوشت:طبق روایات از علامات ائمه این بوده که سایه نداشتند! امری عجیب است.
پیرمرد اهل کربلا بود
۴۰ سال اهواز مینشست و قم هم انگاری خانه داشت.
از کربلا مهاجرت کرده بود اینجا.
آمده بود جمکران. دلش کمی پر بود انگار.
دیدن مهاجری دیگر از افغانستان فرصتی بود برای یک همصحبتی
شیعه ها رنگ و بوی یکدیگر را خوب میفهمند.
پرسید چند سال است ایرانی.
جواب داد سی سال است.
میگفت شرایطت سخت است؟
پیرمرد افغانی حواب داد آری دوری از وطن است.
گفت چرا برنمیگردی.
گفت به خاطر طالیب ها است.
از طالبان پرسید گفت وهابی اند. از وهابی های پاکستان.
پیرمرد کربلایی مشتاقانه گوش میداد.
فکر کنم شاید دوست داشت که پیرمرد افغانشتانی هم از وضع کربلایی بپرسد.
بگوید تو چطور. چرا برنمیگردی.
اما کربلایی میپرسید میگفت چقدر شیعه در افغانستان هست. مگر پاکستانی ها شیعه نیستند . شیعیان افغانستان مسلح نیستند تا با طالب ها مبارزه کنند. سوال هم زیاد داشت.
دلش پر بود از محبت به مهدی.
میگفت من معنقدم امام زمان بسیار نزدیک است.
من معتقدم ظهور امام زمان بسیار نزدیک است.
اوضاع اینطور نمیماند.
چقدر حرف هایش را که از عمق قلب آمد بر عمق قلبم نشاند خدا.
پیرمرد کربلایی خوب داشت با دلم بازی میکرد.
میگفت من ایمان دارم به خدایم و به امام زمانم.
ما امام زمان داریم.
جمله آخر..
و خداحافظی
این مکالمه ای بود به فارسی
فارسی زبان مقاومت است.
مقاومت تا نصر، مقاومت تا ظهور.
الآن. مسجد مقدس جمکران ، ۱۱ فروردین ۱۴۰۱
کربلایم مشخص نیست.
منتظرم و مشتاق
نامم را نمیدانم که از قرعه بیرون آورد و گذاشت لای دفتر مقدرات.
و نمیدانم تقدیر زیارتم چگونه رقم خواهد خورد.
روزی که خواندم که نام شما در قرعه کشی عنبات انتخاب شده باران می آمد.
خوشحال بودم. رفتم زیر باران. زیارت حضرت نرجس را گذاشتم. و چندتا مداحی.
بعد رفتم خونه ی مادربزرگه.
ولی
ولی..
که بیرون آورد نامم را..
(نوشته شده در یکم اسفندماه ۱۴۰۰)
روحم راهیه و..
دارم به بهونه کربلا یه سری مطلب مینویسم : این یکیشه.
من دعا کردم برم کربلا و نمیدونم نهایتا دعوت شدم یا نه...
میگن روز قیامت تویی که میتونستی باشی رو به خودت نشون میدن و برای همین اسمش روز حسرته.
حضرت زهرا ارواحنافداها به خدا میگفت اللهم استعملنی لما خلقتنی له.
همیشه هم از حضرت زهرا خواستم که برام این دعا رو کنه که تو اون مسیری باشم که باید باشم.
هشتگ : خودم_را_نمیشناسم/.
امروز از خدا یه چیزایی رو خواستم . امیدوارم امروز اجابت بشه ، اگر اجابت بشه قراره نیمه ی شعبان جایی خوب باشم :) ** نوشته اصلی در ۲۳ بهمن ماه ، روز قرعه کشی کربلا**
این عکسو هم توی روز مادر گرفتم ، روز میلاد حضرت زهرا بود :) خونه ی مامانجون طاهره ی عزیزم که مدتیه نرفتم خونه شون و دلم براش تنگ شده 🥺
اللهم لا تفتنی بالإستعانة بغیرک إذا اضطررت
یه بخشیه از دعای مکارم الاخلاق امام سجاد
که میگی خدایا وقتی تو شرایط بدی بودم منو مفتون و منتظر کمک غیر خودت نکن
خلاصه که دعای سنگینیه
همینوبرامبپیچیدمیبرم...
خوشا به حال امیری که قادر است و غریب است
خوشا به حال سپاهی که تشنه است و نجیب است
خوشا به حال صبوران خوشا به حال اسیران
خوشا به حال شهیدی که مملو از بوی سیب است.
.
پی نوشت: فیالیتنی کنت معکم ، فافوز معکم
اسفند ۱۴۰۰ ، اسعدی سامانی
نگاه بر تو چه نورانی است باغ تماشاست
نگاه خون خدا سرخ ، یک انار و دو طاهاست
در این کشاکش حیرت در این فضای تلاطم
سه ساله دخترکی گیر یک عروج فرادا است.
اسفند ۱۴۰۰ ، اسعدی سامانی
چقدر خسته ام از خنده های سخت سیاه
از این تلاطم ابلیسیان برای گناه
به جز نگار نهفته به جز امام نهان
شده تمام جهان تیره سرد تلخ تباه
*
در آرزوی تو قلبم کباب میماند
نهایتا غم تان بی حساب میماند
کنار رود فرات آمده است روح غریب
رسیده و دم دیدار خواب میماند
شکسته قلب سبک سر ندیده اربابی
شبیه مرگ سیه روی آب می ماند
به روی آب بمان قلب مرده قلب کثیف
چرا که گرد به روی کتاب میماند
کتاب بسته شده چشم ماه بسته شده
بدون نور تو راهم خراب میماند
سلام میدهم و مکث میکنم اما
سلام خسته بدون جواب میماند
کجاست زنده کننده کجاست صاحب من
کجاست صاحب روحی که خواب میماند
که بنده ی تو بدون تو وضع بد دارد
که تشنه تا چه زمان در سراب میماند؟
اسعدی سامانی ، اسفندماه ۱۴۰۰